-
عرفان واقعی کجاست ؟!
شنبه 16 اسفندماه سال 1382 13:11
الله... الله... چه اسم قشنگی است. این همان نامی است که لرزه بر اندام شیاطین می انداخت. این همان نامی است که اشک را از چشمان پیامبران جاری می ساخت. این همان ذکری است که تمام موجودات با کسانیکه که آنرا می خواندند همخوانی می کرد. و این همان ذکری است که درویشان زیادی آن را شب ها و روز ها می خواندند. مردان دستانشان را به...
-
زینب (س)
جمعه 15 اسفندماه سال 1382 13:38
او می دوید و من می دویدم او سوی مقتل, من سوی قاتل او می نشست و من می نشستم او روی سینه, من در مقابل او می کشید و من می کشیدم او خنجر از کین, من آه از دل او می برید و من می بریدم ...
-
آنسوی تصوف ...
یکشنبه 10 اسفندماه سال 1382 21:47
همه منتظر بودند. بالاخره در باز شد. فردی بلند قامت با ریشی سیاه و بلند ، با ابروانی پیوسته و پر پشت و با عمامه، قبا و عبایی سفید که از چهره ای تقریبا نورانی برخوردار بود وارد مجلس می شود. فکر کنم چهل سالش بود. احترام بسیار زیادی به او گذاشتند و او را به بالای مجلس که درآنجا تشکچه بزرگی قرار داشت بردند. او شیخ این فرقه...
-
باز هم جمعه ای دیگر
جمعه 8 اسفندماه سال 1382 15:30
با تو می گوییم، از تو می پرسم چرا هیچ از حج بازگشته ای، پیغام تو را برای ما نمیآورد؟ چرا مردم وقتی به هم می رسند، نمی پرسند: تازگی ها از آقا چه خبر؟ چرا روزنامه هاخبری از تو نمی نویسند؟ چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه شهر به انتظارت نمی ایستد؟ چرا هیچ کس برای آمدنت نذر نمی کند؟ چرا دعا هایمان هم از نام تو خالی شده...
-
دست نوازش
سهشنبه 5 اسفندماه سال 1382 16:40
روزی در یک دهکده کوچک ، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند ، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتما تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد ، معلم شوکه شد . او تصویر یک دست را کشیده...
-
دیدار با حافظ
یکشنبه 3 اسفندماه سال 1382 17:29
سلام! قبل از اینکه این متن رو بخونین پاسخ یکی از نظرات یادداشت قبل رو ببینین! مهمه! این هم یه شعر طنز درمورد حافظ: نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ توى صف اتوبوس! گفتم سلام حافظ گفتا علیک جانم گفتم کجا روى تو گفتا خودم ندانم گفتم بگیر فالى گفتا نمانده حالى گفتم چگونه اى ؟ گفت در بند بى خیالى گفتم که...
-
بوی نسیم یارمی آید
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 19:42
چقدر زمان سریع میگذره. یه محرم دیگه داره میاد. فضای شهر عوض شده. تو هر دو تا خیابونی که بگردی حتما یه خیمه ی کوچیک هم که برای عزادارای امام حسین برپا شده رو پیدا می کنی. ولی جای یه نفر خالیه که بهش محرم رو تسلیت بگی ... دیروز جمعه بوده ... ولی هنوز اون نیومده ... حتما امروز هم که شب اول محرمه امام زمان ناراحت بوده که...
-
نقاشی
شنبه 2 اسفندماه سال 1382 15:20
مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت ، زنبیل سنگین را داخل خانه کشید . پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده ، به مادرش بگوید . وقتی مادرش را دید به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی میکردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که...
-
نامزد بازی
جمعه 1 اسفندماه سال 1382 14:36
نامزد بازی این چند روزه هر جا میرم و از هر کسی که میشنوم صحبت از انتخاب و انتخاب کردن و انتخاب شدن است، مثلا همین "پیر هرات " خودمون نوشته : «در انتخاب همسر دقت کنید! » . . . . . . این هم یه مطلب دیگه در مورد انتخاب... گفت: بعضی از نامزدها در تبلیغات انتخاباتی خود، حرف های عجیب و غریبی میزنند. گفتم: خب! همه نامزدها در...
-
آهو
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 18:20
آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟ آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش. پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد. شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند. حاکم پرسید : علت طلاق؟ آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره....
-
خدمتی باید کرد
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 17:30
به یکی از نظرات که پاسخ دادم دیدم بهتر است آن را در صدر وبلاگ قرار دهم، و این پاسخ یکی از نظرات یادداشت قبلی است که دیروز نوشتم و مربوط به اوضاع سیاسی هم می شود : خدمتی باید کرد ... من دیروز یه فیلم تبلیغاتی از یکی از کاندیداها دیدم یه چیز جالبی رو می گفت: نامزدهایی که وارد مجلس می شوند پنج گروهند : گروه اول کسانی...
-
ماهی
سهشنبه 28 بهمنماه سال 1382 17:11
از ماهی ای پرسیدند: " آب چیست؟ " گفت : " نمی دانم " پرسیدند که تو همیشه در آب هستی ! چه طور نمی دانی آب چیست؟ آب همان چیزی است که در اطراف توست! ماهی به اطرافش نگاه کرد و گفت: "من که چیزی نمی بینم!" فردی جلو آمد و ماهی را از آب بیرون کشید! ماهی تقلا می کرد ... آنگاه او را به آب برگرداند و به او گفت: " آن چیزی که تو را...
-
مرواریـــــــد
یکشنبه 26 بهمنماه سال 1382 21:24
صدفی به صدف دیگر می گفت: درد عظیمی در درونم دارم. سنگین و گرد است و آزارم می دهد. صدف دیگر با غرور و نخوت گفت : آسمان و دریا را شکر که من دردی ندارم. من چه از درون و چه از بیرون سالم سالم هستم. در همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت , گفتگوی آن 2 صدف را شنید و به آن صدفی که از درون و بیرون سالم بود گفت : سالم و...
-
بستنی!
شنبه 25 بهمنماه سال 1382 20:12
پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید:<یک بستنی میوه ای چند است؟> پیشخدمت پاسخ داد:<۵۰ سنت>. پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد.بعد پرسید:<یک بستنی ساده چند است؟>در همین حال٫ تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با...
-
هک وبلاگ
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 21:43
شاید شما با نویسنده وبلاگی اختلاف فکری یا عقیدتی دارید یا اصلا از ریختش متنفرید و دوست دارید به نحوی به او ضد حال زده و عقده خود را خالی کنید.بهترین ضد حالی که می توانید به یک وبلاگنویس بزنید این است که وبلاگش را هک کنید . بله؟هک کردن بلد نیستید؟مهم نیست.بنده گام به گام شما را با نوین ترین شیوه هک کردن آشنا میکنم: گام...
-
شوخی با وصیت نامه
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1382 20:21
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم ! به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتککاری کنند ! عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است ! بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم !...
-
منزل شعرا
دوشنبه 20 بهمنماه سال 1382 18:17
لابد برای شما پیش آمده که به دوستی زنگ بزنید و از آن طرف سیم ٫پیامگیر یا پاسخ گوی اتوماتیک برایتان یک قطعه موسیقی بنوازد یا شعری زمزمه کند. بین ایرانیان با ذوق هستند کسانی که به جای دو کلمه خشک و خالی ٫ عدم حضور خود را با کلام منظوم در تلفن اعلام می کنند. یکی از همین جماعت از دوست خود که شاعری طناز (طنز پرداز!) است در...
-
انک لعلی خلق عظیم
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 23:28
محمد(ص): - با تانی و وقار راه میرفت و لیکن قدم ها را به روش متبکران بر نمیداشت. - چشمان حقیقت بین او همیشه بزیر بود و نظرش به سوی زمین. - هر که را میدید در سلام کردن پیشی میگرفت، حزن و اندوهی عمیق در قیافه اش ظاهر و همیشه متفکر بود و اندیشه میکرد. - کمتر سخن میگفت، گفتارش با لفظ اندک و معنی بسیار بود. - خوش خوی و کریم...
-
درد دل یک دوست!
یکشنبه 19 بهمنماه سال 1382 19:40
من داغونم، داغونم سلام برادر نمیدونی چقدر دلم پره …… نمیدونی!!! من الان ( ……… ) هستم و ایران نیستم نمیتونم تلفن بزنم. اما ( ………… ) واقعاً خسته است…… میدونی چیه؟ من نمیخواهم 40 روز بروم یک گوشه ریاضت بکشم و همش به این فکر باشم که روز چهلم آقایم را میبینم ……… چون هر کسی چهل روز ریاضت بکشه، هرکسی که ایمان داشته باشه...
-
درد دلی با امام زمان
شنبه 18 بهمنماه سال 1382 17:08
روی نیاز عارفان تنها به سوی نام توست تنها امید عاشقان دیدار روی ماه توست باز هم یک جمعه دیگر گذشت! یا امام زمان! می خواهم برای تو بنویسم. پس آخر کی میایی؟ آخر کی می توانم روی تو را ببینم؟ جمعه ها خیلی دلتنگم. دلم برای حرف زدن باهاتون تنگ شده. یه نفر می گفت دیگه موهای سرم داره سفید میشه. دیگه دارم افتاده می شم. ولی...
-
مولا علی به شهریار گفت شعرت را بخوان (قسمت دوم)
جمعه 17 بهمنماه سال 1382 21:12
**************** ادامه قسمت اول : **************** ... با شنیدن این کلمات ، اشک بر گرد چشمان آیت الله مرعشی نجفی حلقه می زند و با تکان دادن سر ، تاکید می کند : "درست است ، کاملا درست است. دقیقا در همان شب و در همان ساعت بود. " شهریار که بیشتر گیج شده ، مشتاقانه می پرسد : " ممکن است به من هم بفرمایید که در آن شب و در...
-
مولا علی به شهریار گفت شعرت را بخوان (قسمت اول)
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 17:24
حضرت آیت الله العضمی مرعشی نجفی در اتاقی محقر بر روی تشکچه ای که جلوی قفسه ای از کتب قدیمی و جدید فرش شده بود نشسته و مشغول نگارش و مطالعه بودند. عینکی مخصوص مطالعه با قاب مشکی نیز بر چشم و یک پشتی در پشت سر و یک میز کوچک چوبی نیز در پیش رویش قرار داشت. هم روی میز و هم دور و بر آن پر بود از کتاب های مختلف. خادم به...
-
پسرک فقیر
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1382 15:11
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد.تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب...
-
مناظره بین زلزله و شارون
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1382 21:50
سلام. این هم به مناسبت چهلمین روز واقعه بم : * مناظره بین زلزله و شارون درباره بدست گرفتن انحصار قدرت و زور و بحث بر سر اینکه کدامیک از این دو استحاق بیشتری برای ارتگری و خرابکاری دارد: زلزله آمد شبی از راه دور با هزاران قدرت و تخریب و زور نزد شارون رفت و گفتا ای رفیق ای مرا همکار و همراه ای شفیق آمدم پیشت پی عرض ادب...
-
زندانی
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 18:20
قرار بود عده ای از زندانیان رو عفو کنند برای همین هم دادستان کل به زندان رفت تا گروهی را آزاد کنه. وقتی به صف زندانی ها رسید از اولی پرسید : - تو چی کار کردی؟ - من هیچ کاری! بنده بی گناهم. - تو چی کار کردی؟ - جناب دادستان. من هم بی گناهم به خدا ! - تو چی؟ - منم بی گناهم! به جون مادرم راست می گم! خلاصه از هر کسی پرسید...
-
پیری
شنبه 6 دیماه سال 1382 19:41
باز هم سلام. از امروز به بعد کارمون واقعا سنگین می شه. امتحان هامون هم از نهم شروع می شه. یه یکی دو هفته ای طول می کشه. در این مدت نمی توانم بنویسم. یادم باشه که بعد از امتحانات از خاطره آخرین سفر خانوادگی مشهد بنویسم که دو شبانه روز توی قطار وسط بیابان گیر کرده بودیم و چه ماجراهایی اون موقع اتفاق افتاد! راستش امروز...
-
بهترین خاطره
جمعه 5 دیماه سال 1382 20:13
سلام. امروز اتفاقی افتاد که یاد یکی از بهترین خاطراتم افتادم. ماجرای امروز از این قرار بود : امروز به اتفاق خانواده خودمان و خانواده یکی از خاله هایم به رستورانی رفتیم که کنار یک باغ بزرگ شبه جنگل بود. سر میز موبایل خاله ام زنگ زد و فهمیدم که یکی از خاله های دیگرم هم میخواهند بیایند اینجا! من به پسر خاله ام هم که...
-
دیوانه
جمعه 5 دیماه سال 1382 15:19
زمانی مردی را می دیدم که نزدیک اورشلیم می نشست. هر بار که از آنجا می گذشتم٬ همان جا بود. از راهنمایم می پرسیدم او کیست؛ و او٬ خندان پاسخ می داد پیرمرد دیوانه شوریده ای است. روزی تصمیم گرفتم نزدیک شوم. و پرسیدم: - چه کار می کنید؟ مرد پاسخ داد: به دشت ها می نگرم. - و دیگر چه؟ مرد گفت: همین برای درک زندگی کافی نیست؟ چنین...
-
مولانا پیر هرات
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 20:16
خش...خش...خش... این صدای خرد شدن برگ درختان است. چه زود پیر و فرسوده شدند.اما یقین دارم اگر امیدی به بهاری تازه نداشتند از کمر می شکستند. و این امید به تولدی دوباره است که طبیعت را زنده نگه داشه است. صدام که یک عم همه گور گرفت دیدی که چه طور گور صدام گرفت؟ با تشکر (مولانا) پیر هرات
-
دانستتنیهای بایسته
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 19:23
حضرت علی علیه السلام فرمود: نوشتار انسان رساتر از گفتار ونمایانگر شخصیت و جایگاه اجتماعی اوست. و در جای دیگر فرمود:مبادا سخن زشت بر قلم وزبان رانی زیرا زشت سخنی سبب می شود که افراد بد سرشت در کنارت بمانند و افراد گرامی از تو بیزار شوند.(غرر و درر ص97) با تشکر پیر هرات