-
ای که بیماری چرا نزد طبیبان می روی؟
شنبه 2 آبانماه سال 1383 20:33
گهگاهی که به وبلاگ گردی می پرداختم، این نکته برایم خیلی جالب بود که اغلب نویسندگان از رفاقت و دوستی ای می نوشتند که به ضرر آنها تمام شده بود یا مثلا می گفتند که دیگر نمی شود به کسی اطمینان کرد و ما این همه خوبی کردیم و فلان کس این جوری جوابمان را داد. بگذارید به شمایی که از این رفاقت ها لطمه خورده اید یک اصل یاد بدهم:...
-
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند...
جمعه 1 آبانماه سال 1383 14:46
فکر می کردم خیلی بد باشه که یکی که تازه وارد یک تیم وبلاگ شده دو تا مطلب پشت سر هم پابلیش کنه ولی دیدم نمی تونم صبر کنم واگرهم الان نگم شاید دیگه نتونم بگم. وصبر نکردم که حوصله خون جگرخوردن برای لعل شدن سنگ تو هر موضوعی رو ندارم. _ _ _ تا پارسال همیشه فکر می کردم تا چهارپنج سال دیگه که ماه رمضون میفته تو تابستون با...
-
غم فراق تو در باورم نمی گنجد…
دوشنبه 27 مهرماه سال 1383 00:06
با نام و یاد او شروع می کنم و پایان نیز هم … از آن به دیر مغان م عزیز می دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست بالاخره من هم شروع کردم. پس از مشکلات و کلنجارهای شخصی فراوان . امیدوارم بتونم … من در مورد همه چیز می نویسم. نه اینکه ادعا کنم خیلی می دونم بلکه سعی می کنم در مورد همه چیز بدونم و سعی می کنم موفق باشم. 3...
-
فردا گذرش به کوچه ی ماست
جمعه 24 مهرماه سال 1383 14:14
خدا نسل هر چی کولر و پنکه هست رو از رو زمین برداره. (انشاءالله!) من نمی دونم مخترع کولر کدوم خری بوده؟ آی به زمین داغ بشینی! آی جیز جیگر بزنی! آی ایشالا سرما بره تو اون وجودت! فردی مریض بود و مدام از مریضی اش غر می زد. یکی از دوستان نزد او می رود و می گوید: بابا بگو الحمدالله! خدا رو شکر کن! اون فرد هم در جواب می...
-
رویشی دوباره
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1383 22:42
بسم الله الرحمن الرحیم هست کلید در گنج حکیم پیر؛ جوان؛ جوان پیر؛ پیر جوان ... و اما دل ..... عشق ؛ عقل ؛ واقعیت؟؟؟ زندگی؛ مرگ؛ معاد ؟!...اندیشه ...!!! پیر خمین؛ خم ... می ... نی و نسل نو ) ما ( ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ........................... تک بیت ناب : چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است آن به که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1383 12:15
سلام امیدوارم که حال همه تون خوب باشه . بالاخره بعد از مدتها من هم مطلب دادم . جدیدا زدم تو خط درس و کتاب و خرخونی اصلا وقت نمیکنم مطلب بدم.الان هم چیز خاصی برای گفتن ندارم.فقط اومدم برای اظهار وجود . ما هم هستیم . چند وقت پیش یه نوار قدیمی شجریان اومد دستم که با یکی از شعراش خیلی حال کردم : نازار دلی را که تو جانش...
-
ماه رمضان شد می و میخانه بر افتاد
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1383 20:52
من موندم دهن این بچه های ما چه قدر قرصه! به یه نفر که یه چیزی بگی از دهن چهل نفر دیگه باید بشنوی! هر بابایی (!) می رسه به ما میگه: شنیدم که تو فلان جا گفتی:" النکاح سنتی!!" بعدش هم می زنه زیر خنده! حالا ماجراش رو اینجا خوب نیست بگم! ! بماند!! *** ماه رمضان شد می و میخانه بر افتاد عیش و طرب و باده به وقت سحر افتاد شب...
-
بپرسید از آنها که دیدند نشانها که تا شکر بگویند که ما از چه رهید
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1383 16:29
بپرسید از آنها که دیدند نشان ها، که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم ... خش...خش...خش... این صدای خرد شدن برگ درختان است. چه زود پیر و فرسوده شدند. اما یقین دارم اگر امیدی به بهاری تازه نداشتند از کمر می شکستند. و این امید به تولدی دوباره است که طبیعت را زنده نگه داشته است. کم کم دارد پای آیات عظام هم به میخانه ی ما...
-
خواهم که برکنم زدل هرچیزغیراوست تا دل زعشق سوزد و گرددسرای دوست
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1383 15:00
خواهم که برکنم زدل هرچیزغیراوست تا دل زعشق سوزد و گرددسرای دوست سلام ، اول از دلم چند روزیه که بد جوری دلم گرفته و به هیچ صراطی مستقیم نیست.دارم از یکنواختی این زندگی خسته میشم میدونید شور چیه.اگه نمیدونید بیشتر دیوان شمس مولانا رو بخونید.خدا شور رو آفرید تا آدما بتونن به وسیله اون زندگی خودشونو متحول کنن.این شور...
-
می فروش امروز می را سخت ارزان کرده است!
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1383 13:59
قبل از اینکه این مطلب رو بخونید٬ مطلب پیرصبا رو هم بخونید٬ آخر مطلبه! چند شب پیش رفته بودیم یه عروسی (الان فکر کنم همه تون می گید: اَاااااه بازم عروسی!!) بله داشتم می گفتم(!)، چند شب پیش رفتیم یه عروسی، ولی این یکی با همشون فرق داشت! عروس خانوم فقط 47 سال سن داشتند! تا حالا هم ازدواج نکرده بود! شا دوماد هم 67 سال !!...
-
شعر و شاعری
شنبه 28 شهریورماه سال 1383 20:34
مدت مدیدی است که اشعار گوناگون نظر من رو به خورشون جلب کردن. و مدت مدیدتری هم هست که شاعران گوناگون تری توجه من رو به خودشون بیشتر جلب کردن. مثلا همین پیر جوان ما، فرهاد با این که میدونستم که ید طولائی در عالم هنر از جمله شعر داره اما تا حالا اشعارش رو نخونده بودم که به مدد میخانه ما از این موهبت بی بهره نماندیم. ویا...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1383 12:51
سلام یه هفته ای بود که ننوشته بودم.دلم واسه وبلاگ تنگ شده بود.از اظهار نظراتتون ممنونم. یواش یواش دارم از تابستون خسته میشم.دلم واسه کلاسهای درس تنگ شده.آخه هر چیزی زیادش بده.حتی تعطیلی.امسال باید شروع کنیم و درست و حسابی درس بخونیم و یه ذره اینترنتم کم میشه و ممکنه کمتر توی وبلاگ بیام. زندگی یکنواخت خیلی بده.احساس...
-
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1383 10:21
سطل آبی را روبرویم گذاشتند. چشم ها و دهانم را هم بستند. می گفت که این جن کاری می کند که تو مجبور شوی سرت را داخل این آب بکنی. اگر هم می توانی مقاومت کن. اولش خونسرد بودم. ولی از همون موقعی که شروع به خواندن کاغذی که روبرویش بود کرد بدنم شروع به درد گرفتن کرد. او با آهنگ مسلمانان مسلمانان می خواند: مٌسَلمونَ ،...
-
سه تا مطلب
شنبه 21 شهریورماه سال 1383 12:27
شعری از خودم دوست هر روز من از غصه ات ای یار بمیرم از غصه تو با دل خونبار بمیرم گر آتش این دل ز غم عشق تو باشد رویای من آنست که در نار بمیرم مستم من از آن باده چشمان سیاهت روزی نرسان یار که هشیار بمیرم روزی به برم آی و نگر بر دل زارم نگذار که بی روی تو بیمار بمیرم کارم همه شب گشته طواف رخت ای یار آخر ز سر شوق در این...
-
به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که ه
جمعه 20 شهریورماه سال 1383 02:32
خرم شد از ملاحت تو عهد دلبری فرخ شد از لطافت تو روزگار حسن وقتی که دل آدم عاشق میشه، دیگه نمیشه کاریش کرد. کافیه که یک بار مزه عشق رو بچشه، دیگه مزه هیچ چیز دیگه ای رو نمیفهمه. عاشقی چیزیست که عوام ازش نام میبرن، اما اونهایی که اون رو بیشتر درک کردن، به اون میگن محبت... *محبت، کارش تغییر دادن و رنگ زدن است. مگر...
-
رهی معیری
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1383 15:25
تا خنده شیرین نرباید دلت از دست از تلخی جان کندن فرهاد بکن یاد سلام از نظراتتون و استقبال گرمتون واقعا ممنونم. بعد مرگم می کشان گویند در میخانه ها آن سیه مستی که خم ها را تهی میکرد کو؟ پیش امواج حوادث پایداری سهل نیست مرد باید تا نیندیشد ز طوفان مرد کو؟ جدیدا زدم تو خط اشعار رهی معیری.فوق العاده است.با اینکه شاعر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1383 14:32
سلام نام من فرهادم وبا همین اسم هم می مونم. چه لزومی داره حتما پیر باشم. شاعر می گه: مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی محبت کار فرهادست و کوه بیستون سفتن بگذریم. همدان دیشب از همدان برگشتم.واقعا خوش گذشت.مخصوصا غارعلیصدرکه کلی آب بازی کردیم و همه سرما خوردیم.بعد هم راننده اتوبوس با ما دعوا کرد و آقای آقاخانی هم...
-
مسلمانان مرا وقتی دلی بود!
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 15:44
دوشنبه رفته بودیم عروسی. ما هم که خودتون می دونید رو صندلی حوصله مون سر میره، با چند تا از بچه های فامیل رفتیم بیرون سالن. از بخت بد ما، من جلو تر حرکت می کردم. یه صد متری که رفتیم یه دفعه یه مردی از پشتم داد زد: " این جا چی کار می کنین؟" من برگشتم دیدم همه در رفتند به جز من (نامردها) . گفتیم اگه الان بزنیم به چاک یکم...
-
عضو جدید
جمعه 13 شهریورماه سال 1383 14:47
سلام ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما نامی چند من فرهادم عضو جدید وبلاگ من میخواستم اسممو بذارم پیر مغان ولی گفتن که قبلا کسی با این نام بوده پیر میکده - پیر دردی کش- پیر پیمانه کش - .... حالا نمیدونم چه اصراریه که ما پیر باشیم. جوونای مملکتو نگاه کن. خلاصه دوست دارم که نظرتون رو درباره یکی از...
-
انتظار و واقعیت
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1383 01:21
... گویی نوی یر (همسر آرتور، شاگرد مرلین و پادشاه کاملوت) گیج شده بود: «اما من و شما هر دو، این اتاق را که پیرامون ماست-مثل هر کس دیگر که میشناسیم- میبینیم.فکر نمیکنم این توهم باشد. » آرتور گفت: «پس بگدار چیزی را نشانت بدهم. از ملکه خواست تا اتاقشان را ترک کند و تا پاسی از نیمه شب نگذشته است به اتاق باز نگردد. گویی...
-
ای یارکان رقصی کنید (مولونا)
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 09:46
پیرمرد از شدت گریه شانه هایش می لرزید. انگار آن خاطره ای که داشت برایمان تعریف می کرد همین دیروز برایش اتفاق افتاده است. ولی سال های سال بود که از آن خاطره گذشته بود. پیرمرد ادامه داد: وقتی من جوانی شانزده ساله بودم پاهایم فلج بود. خانواده ی ما هم مسیحی بودند. در ایام محرم بود. شبی بیرون آمدم تا مراسم هیئت ها را تماشا...
-
طی اشد این عمر تو دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند چنان باد دمان...
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 12:30
امروز کتابها و دفترهای درسی سالی رو که پشت سر گذاشتم رو از کتابخانه بیرون آوردم ، چون جای زیادی گرفته بودند. یک نگاه سطحی به اونها انداختم، دفترهایی رو که به نظرم لازم نداشتم و پر شده بودند رو گذاشتم لای کاغذباطله ها، اونهایی هم که هنوز برگ سفیدی داشتند رو گذاشتم پیش چرک نویسها، دفترهای دیگه هم توی یه پلاستیک و...
-
نور چشم
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1383 12:03
یه چیز جالب که این چند وقته برام اتفاق افتاده تغییر نظرم درباره ی چند چیز بوده. مثلا یکی از همون ها بچه است! من قبلا از بچه های کوچیک خوشم نمی اومده و بچه دار شدن رو یک بدبختی بزرگ می دانستم! چون می دانستم که تربیت بچه از همون اول تا جوانی اش چه قدر طاقت فرساست! و مادر و پدر بچه هم باید از همه چیز خود بگذرند تا...
-
بعدنامهمشهد
سهشنبه 27 مردادماه سال 1383 12:19
این شعر رو حتما تا حالا چندین و چند بار شنیدید: بسیار سفر باید تا پخته شود خامی... اما تا حالا چند بار اون رو تجربه کردید؟ به جرات میتونم بگم که برای اولین بار این مفهوم رو تجربه کردم، میتونم بگم که این مسافرت مشهدی که رفتیم کاملا فرق داشت، میتونم بگم که خدا به من خیلی لطف کرده، مشرفشدن خدمت امام رضا (ع)، زیارت جامعه...
-
به حرم رهم ندادند
یکشنبه 25 مردادماه سال 1383 11:14
پسرک، با لباس های کهنه و کثیف خود طرف ما آمد. به صورتش نگاهی کردم. انگار واکسی بودند. جلو آمد و بدون آنکه چیزی بگوییم شروع کرد به واکس زدن کفش های ما. بالاخره دوستی که کنارم نشسته بود یک صدتومانی بیرون آورد و به او داد. پسرک، پول را گرفت و گفت: قربان تو که با معرفتی! و هنگامی که داشت از ما دور می شد با خودش این شعر را...
-
قبلنامهمشهد
جمعه 16 مردادماه سال 1383 17:47
همونطور که توی مطلب قبلی پیر هرات خوندید امشب عازم مشهد هستیم. اولین بار هست که به تنهایی(بدون خانواده) به زیارت میرم! باید خیلی جالب باشه. امیدوارم که همه شما هم با خانواده توفیق رفتن به مشهد رو پیدا کنید. (حتما الان تو دلتون میگید که امروز آفتاب از کدوم ور در اومده که پیر صبا هم یه مطلب داد بالاخره!) خلاصه...توی این...
-
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
جمعه 16 مردادماه سال 1383 15:27
انشاءالله امشب عازم مشهد هستیم. محل استقرارمان با حرم صد قدمی فاصله دارد. با این حال یاد این شعر امام می افتم که می گوید: از در خانه ی ما تا به حرم صد قدم است به خیالت که کم است فاصله ی هر قدمش بین حدوث و عدم است به خیالت که کم است پیر هرات
-
دست از همه شستیم که دامان تو گیریم
شنبه 10 مردادماه سال 1383 17:31
راننده تاکسی برگشت بهمون گفت: ببینم حالا اتوبوس شما کی حرکت می کنه؟ من هم گفتم ساعت هشت. گفت با این ترافیکی که می بینینحالا حالا ها اینجا هستیم! حتما جا می مونین! بالاخره هر طور که بود اون ترافیک رو رد کردیم و رسیدیم. - آقا اتوبوس هشت رشت کجاست؟ - هنوز نیومده تاخیر داره. چند دقیقه بعد توی اوتوبوس بودیم. دو تا فیلم...
-
ما مستان الستیم جز باده ننوشیم (مولوی)
شنبه 3 مردادماه سال 1383 10:14
جمعه به صورت اتفاقی رفته بودیم یه جایی. با یه پسر هشت ساله آشنا شدم. می گفت من هیچ وقت از رو نمی رم!! هیچ وقت!! خلاصه ما هم که تو تیکه و این حرف ها کم نمی یاریم کلی خندوندیمش. کل روز با اون بودم. آخر سر که رفتش اول با خودم گفتم آخیش راحت شدم! ولی بعدش حالم گرفته شد! چون می دونستم اون دیدار، اولین و آخرین دیدار ما بود...
-
خوشا وقت قبای می فروشان
شنبه 27 تیرماه سال 1383 13:02
صبح روز سه شنبه اولی که با مرحوم حاج ملاآقاجان در نجف اشرف برای زیارت عتبات عالیات بودیم مرحوم حاج ملاآقاجان به ما فرمود: امشب به مسجد سهله می رویم که انشاالله برکات زیادی نصیبمان خواهد شد. برویم و شاید به خدمت حضرت بقیه الله هم مشرف بشویم. و ضمنا اهسته با خودش چیزی گفت که تنها من آنرا شنیدم، می فرمود: اگر من عصبانی...