بعدنامهمشهد

این شعر رو حتما تا حالا چندین و چند بار شنیدید:

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی...

اما تا حالا چند بار اون رو تجربه کردید؟

 

به جرات میتونم بگم که برای اولین بار این مفهوم رو تجربه کردم، میتونم بگم که این مسافرت مشهدی که رفتیم کاملا فرق داشت، میتونم بگم که خدا به من خیلی لطف کرده، مشرفشدن خدمت امام رضا (ع)، زیارت جامعه کبیره، زیارت امین الله، زیارت وارث، زیارت عاشورا، دعای کمیل، دعای ندبه، نماز جعفر طیار و نماز جمعه همه با هم در یک هفته، اون هم برای من ، میتونه به تنهایی مدعای خوبی برای این قضیه باشه.

 

یکی از همسفران میگفت:

«آخ آخ ! میرم یه پیرمرد روستایی گیر می آرم که اومده با امام رضاش حرف بزنه . اون داره زیارت میکنه نه یکی مثل من . که هی تند تند جامعه میخونه ٬ امین الله میخونه و حواسش ۱۰۰ جا هم هست. وامیسم و به حرفهاش و گریه هاش گوش میدم . مستقیم با حضرت بلند بلند حرف میزنه . حس میکنم اون فهمیده که امام کیست ؟ کجاست ؟ چه شانی دارد.»

 

وای فکرش رو بکنید، با یه جمع حدود هشت، نه نفره درست جلوی ضریح امام رضا(ع) نشستی روی زمین داری زیارت جامعه کبیره میخونی، داری گریه میکنی و به خیال خودت دیگه آخر عبادت رو داری انجام میدی، بعد یه نفر میاد میشینه کمی جلوتر یه کتاب میزاره روبروش که به اندازه سه انگشت قطرشه و خیلی هم بزرگه یک دفترچه زرد هم روی ایم کتاب هست، عصاش رو هم میزاره روی زمین کنار خودش، به کتاب که با دقت نگاه میکنی میبینی روش نوشته «قرآن مجید»، تعجب میکنی که چه قرآن قطور و بزرگی. میاد میشینه و خودش رو در خواندن دعا سهیم میکنه همینطور که صدای خوندن دعا توسط یکی از همراهان ما به اون میرسه او هم همینطور اشک میریزه، یه مدت که میگذره، اون دفترچه زرد رو باز میکنه، و شروع میکنه: «السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک یابن رسول الله...» همینطور دست میکشه روی دفترچه و میخونه، تازه اینجاست که میفهمی نابیناست، میخونه و زار میزنه انگار که داره امامش رو میبینه، انگار که امامش جلوشه و تمام مصیبتهای امامش رو داره میبینه.

 

یه چیزی که فهمیدم ایم بود که بعضی ها به واسطه اعمال خوبی که انجام میدن، چطور نور الهی در اونها ظاهر میشه، چطور وقتی فقط به اونها نگاه میکنی حبّشون به دلت میفته ... عاشقشون میشی.

 

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو      جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

رغیبان غافل و ما را از آن چشم هر دم                         هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو

 

***

خوش و خرم ، شاد و خندان

پیر صبا

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آوای من سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 04:51 ب.ظ http://avayeman.blogsky.com

می‌شه کنج حرمت گوشه قلب من باشه؟؟

رفیق سه‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:36 ب.ظ http://life-in-night.persianblog.com/

««یه چیزی که فهمیدم ایم بود که بعضی ها به واسطه اعمال خوبی که انجام میدن، چطور نور الهی در اونها ظاهر میشه، چطور وقتی فقط به اونها نگاه میکنی حبّشون به دلت میفته ... عاشقشون میشی.»»به چه چیزی رسیدید....! خیلی مهمه. آدم اگه یکم هم تلاش کنه که به خدا نزدیکتر بشه٬ خدا چندین برابر به آدم نزدیک می‌شه. و هر چه آدم کارهایی که عقلش درست می‌دونه رئ انجام بده به درجات بالاتری میرسه و در اونقدر بالا میره که زندگی براش مهم نیست. آروم میشه. از لحظاتش لذت می‌بره و کامل و کاملتر میشه. فقط با انجام دادن کارهایی که می‌دونه درستن و انجام ندادن کارهایی که می‌دونه درست نیستن. به همین سادگی. حتی لازم نیست دین داشته باشه.....موفق باشید. هر دوتاتون...

مهم نفس عمل هست...

پیر هرات چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:40 ق.ظ http://pire-harat.blogsky.com

به نکته ی خوبی «رفیق» اشاره کرد. ولی من یه مثال نقض دارم. مثلا هندوهای بت پرست. من از یه نفر که هند رفته بود این ها رو شنیدم: اون ها مثل ما سه بار در روز عبادت می کنند. صبح قبل از طلوع آفتاب می آیند معبد و یک ساعت٬ با جدیت تمام (این خیلی مهمه) بت خود را عبادت می کنند! بعد می روند صبحانه می خورند٬ و بعد می روند سر کار. برای ناهار و شام هم به همین ترتیب. این آدم ها نه گوشت می خورند و نه تخم مرغ. در هر کجا هم که باشند یک تسبیح هزارتایی مخصوص با یک کیسه در دست دارند و ذکر می گویند. حتی در حال رانندگی. و این درحالیست که آنها تمامی قوانین و قواعد دین منحرف و قلابی شان را با جدیت تمام و با حوصله و دقت انجام می دهند. و برایشان حالات خوبی هم پدیدار می شود! (ولی چه فایده؟) حالا این درست است که بگوییم دین لازم نیست و مهم انجام دادن کارهایی است که می دانیم درست است؟

مسلما این که شما گفتی صد البته درسته.

محمد امین چهارشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:00 ب.ظ

خیلی حال کردم.

من مینویسم تا:
۱- عقاید خودم رو با دیگران در میان بزارم
۲- این که خواننده های مطالبم خوشحال بشن(خودمونی بگم: «حال کنن!»)

از این بابت خوشحالم. در ضمن خیلی خوش گذشت.

منصور جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:38 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

خوش به حالتون. ما که رفتیم مشهد و اومدیم نفهمیدیم چی به چی شد.

شکست نفسی میفرمایید...

با شما هم خیلی خوش گذشت.
راستی چرا خوش به حال ما؟!!! هر کی خوابه خوش به حالش...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد