خلق پندارند که چیزی دارند باش تا فردا پرده بردارند !

۱. با خبر شدیم دو نفر از دوستان گرام هستند که جمعه به جمعه برای دادن آزمون قلمچی به یک مدرسه ی دخترانه می روند!! می گم چرا صبح های شنبه چشم هاشون گود افتاده، رتبه شون اینقدر کم شده ...

 

چند وقت پیش یه سری به این نمایشگاه پژوهشی مدرسه ی روشنگر انداختیم! بنده خداها اولین سالی بود که نمایشگاه پژوهشی گذاشته بودند. من در آنجا به عینه به معنای حقیقی کلمه ی "سمبَل" پی بردم!! همه ی پروژه ها تئوری بود و تک و توک عملی پیدا می شد. (صد رحمت به فرزانگان!)

 

2. یکی یه مطلب داده بود در ستایش اهریمن. من رو یاد فرقه ی شیطان پرست ها انداخت. در این فرقه یه سری خل و چل دور هم جمع شدند اسم خودشون رو گذاشتند شیطان پرست! مرکز فرقه هم تو کردستان عراقه. این ها نه دنیاشون خوبه نه آخرتشون. من عکس هاشون رو روی نت دیدم. هیچی هم عایدشون نمی شه. کاملا هم خرافی هستند. اما من یک روش دیگر رو شنیدم که تکنیک های خاص خودش رو داره. که شخص با آن کارها وارد متافیزیک می شه. به عنوان مثال شخص ابتدا نمازش را برای همیشه ترک می کند و سپس نعوذبالله با قرآن اعمال زشتی انجام می دهد و همین باعث جلب توجه جن های کافر یا همان شیاطین می شود. اگر فرد تکنیک هاش رو بلد باشه، مثلا اون ها رو به اسم های خاصی که دارند صدا بزنه و قسم بده، شیاطین هم هر چی اون بخواد انجام می ده. منظورم از شیاطین جن های کافر و یهودیه. بذارید یه داستانی رو نقل کنم: « جوانی به خدمت درویشی رسید وبه او دلبستگی پیدا کرد زیرا درویش بر اثر انکه راه شیطان را پیموده بود کارهای عجیب وغریبی انجام می داد . جوان نقل کرده بود که روزی با دستور مرشد از تبریز خارج شدیم تا از شهر دور شدیم مرشد گفت: عجب جای خوبی است کاش کمی شیر بود تا می نو شیدیم .گفتم ما از شهر دور شدیم و شیر در دسترس نیست مرشد فریاد کشید که مگر هنوز به من ایمان نیاورده ای سپس صدا زد :شیر، وبی درنگ مقداری شیر پیدا شد واو نوشید ،آنگاه به راه افتادیم وبه محل خوش آب وهوایی رسیدیم مرشد گفت کاش غذایی تازه بود که می خوردیم ،گفتم:اینجا غذا نیست باز هم فریاد کشید که آیا یقین تو نسبت به من هنوز سست است ؟ پس صدا زد غذا ،طولی نکشید که غذایی تازه پیش رویش حاضر شد او می خورد و من غرق در تعجب شده بودم وشیطان را لعن می کردم ولی مرشد از جا بر خاست و سیلی محکمی به من زد ،پرسیدم مگر جزلعن بر شیطان چه کردم که مرا می زنی ؟ خدا لعنتش کند!باز هم به من سیلی محکمی زد و گفت :چرا ولی نعمت مرا لعن می کنی او معبود و مقصود من است اگر او نبود این نعمتها برای من فراهم نمی شد من شیطان را عبادت می کنم واو مرا مورد لطف و عنایت خود قرار می دهد . جوان می گوید فهمیدم که مرشد کافر است من از او دست برداشتم و توبه نمودم وبه عتبات سفر کردم . » البته این دسته به خدا اعتقاد دارند و می دونند که آخرتشون بسیار خرابه و با علم به این مسائل به شیطان پناه می برند. (و انه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا) اما دسته ی دیگه ای وجود دارند که با شیطان مستقیما ارتباط ندارند و فکر می کنند راهشون حق هست و دارند کارهای درستی انجام می دهند ولی پیرو راه شیطان هستند. به نظر میاد که گروه اول بدبخت تره چون مستقیما با شیطان رابطه داره. کسی هم که از این طریق وارد متافیزیک بشه دو حالت بیشتر نداره: یکی این که بخواد برگرده، که صد در صد دیوانه خواهد شد. (به علت اینکه مجرای روحی خودش رو قبلا به روی جن های کافر باز کرده و با اونها ارتباط برقرار کرده، اگر هم دیوانه نشه بهتون قول می دهم که تا آخر عمر با بدبختی زندگی می کنه). یکی هم اینکه تا آخر راه بره و بشه مثل اون درویش. اما نظر شخصی من اینه که این گروهی که با شیطان ارتباط مستقیم نداره هزاربار بدتر از گروه اول هست. چون گروه اول علنا میگه اقا من پیرو شیطان هستم، و او ولی نعمت من هست، دیگه به بقیه ی کارها کاری ندارم. اما گروه دوم با اسم دین و خدا رهروی شیطان رو می کنند خودشون هم خبر ندارند فکر می کنند حرف ها و کارهاشون هم درسته، اما در عمل کاملا نماینده ی شیطان هستند روی زمین! به عنوان مثال جورج دبلیو بوش یک فرد مذهبی و با اعتقادات یهودی-پروتستانی هست و خدا رو قبول داره اما همین که در عمل با اسلام رو در رو شده داره داد میزنه من نماینده ی همونام. یا مثلا صدام. کسی که با امام خمینی جنگید، و این هم عاقبتش شد!

 

3. چندی پیش بواسطه ی یکی از دوستان با شخصیت بزرگی آشنا شدیم، شخصی که اجازه دارد تا با نبات مریض ها را شفا دهد. ایشان در تهران هستند و اسمشان حاج آقای قنبری است. ماجرای اینکه چگونه اجازه گرفتند که می توانند این کار را بکنند مفصله. یک روز در هفته وقت ملاقات بیماران هست، روزی چهارصد نفر. کاملا هم رایگان. فیلمی هم به صورت مستند از بیمارانی که شفا گرفتند نیز تهیه شده، و با خود آن اشخاص نیز مصاحبه شده، هر کی خواست فیلم رو ببینه بیاد پیشم بگیره:

 

 ... دیدار هر کودک بیماری هر دل افسرده ای هر چهره ی پژمرده ای و هر معلول دردمندی، دل پیر را می لرزاند و قلبش را به تپش وامی دارد، و این احساس گویی انرژی درونی او را به غلیان درمی آورد و تقاضا و طلبش را از حضرت حق برای شفای بیماران دوچندان می کند...

 

بعضی ها هستند واقعا روح بزرگی دارند، وقتی در کنارشان هستی احساس ارامش می کنی، دوست نداری از پیشت بروند.

4. قسمتی از یک مقاله در اینترنت: چیزی به نام احضار ارواح وجود ندارد و ارتباط ارواح با انسان مستلزم اجازه از رئیس الارواح میباشد. انهم در موارد بسیار جدی و توسط افراد بسیار پاک و درستکار و انهم بصورت شخصی نه برای تفریح در جمع و موارد مشابه. گاهی با کسب اجازه در خواب از عالم برزخ با شخص ارتباط بر قرار میکنند. اگر این ارواح موضوعی را متذکر شوند به شخص محال است اشتباه باشد. برای روییت و ارتباط با جن ریاضت و علوم غریبه و موارد و بخصوص تمرکز لازم است. اما ارتباط با ارواح مستلزم روحی پاک بدور از هر گونه کردار بد میباشد. اشخاص مرتبط با جن عمل خود را هویدا میکنند. ولی شخص مرتبط با ارواح به در جه ای از انسانیت رسیده که نیازی به بازگو کردن و نمایش حرکت خود ندارد. انها عرفای بزرگی هستند که وارد این نمایش ها و دغدغه ها نمیشوند. مردانی آرام با کرداری درست و پاک با نفوسی مطمئن هستند.

5. یا هُو یا مَن هُوَ اِلاّ هُو یا لا اله اِلاّ هُو

خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم                         شطح و طامات به بازار خرافات بریم

سوی رندان قلندر به ره آورد سفر                               دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند                              چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم

 

انشاءالله ...

 

6. خلق پندارند که چیزی دارند باش تا فردا پرده بردارند !

 

پیر هرات

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

هو المحبوب

- مادری دارم بهتر از برگ درخت

                     دوستانی بهتر از آب روان

                                                و خدایی که در این نزدیکی است

                                                                   لای این شب بو ها پای آن کاج بلند...

الان بهترین دوران زندگی ام رو دارم طی می کنم . دوستان خوب ، معلمین باحال و ... همه چیز تکمیله! فکر نمی کنم از دنیا چیزی کم داشته باشم. توی این بحث که خدا رو شکر همه نوع نعمتی رو دارم خدا کنه اون ور ماجرا هم همین گونه و حتی خیلی بهتر بشه.

 

- به نظر من خدا چند تا نعمت به بعضی از انسانها می ده که خیلی بزرگه ، یکی از اونا این هستش که آدم بفهمه که نمی دونه! به لطف یکی از عزیزان پام به مجلسی باز شده که خیلی پرباره برای ظرف خالی من. یکی از مهمترین فوایدشم اینه که کمتر در جهل مرکب نسبت به یکسری مسائل می مونم.

آن کس که بداند و بداند که بداند                 اسب شرف از گنبد گردون برهانــــد

آن کس که نداند و بداند که نداند                 لنگان خرک خویش به مقصد برساند

آن کس که بداند و نداند که بداند                 بیدارش نمائید که بس خفته نمانــد

آن کس که نداند و نداند که نداند                 در جهل مرکب ابدالدهـــر بمــــانـــد

 

- "فاقروا ما تیسر من القرآن" همه این آیه را شنیدیم ولی الان قرآن تو زندگی ما چه جایگاهی داره ؟ خیلی از قرآن دور افتادیم، آدم واقعا از عمق جانش می سوزه اون جایی که پیامبر به خداوند میگوید " ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا همانا قوم من این قرآن را مهجور قرار دادند ."  حالا چه در بحث تکریم چه در بحث خواندن و چه در فهم در حال دور شدن از اونیم. مگر امروز کم درد داریم که "شفاء لما فی الصدور" رو فراموش کردیم؟ مگر اصلا فتنه ها مانند پاره های شب تار (کقطع اللیل المظلم)  بر ما مشتبه نمی شود که کسی به "علیکم بالقرآن" توجه نمیکند. مگر ...

 حسش نیومد بیشتر از این بنویسم وگرنه حرف در این مقوله زیاده هر چند من نمی تونم حق مطلب رو ادا کنم.

 

- این هم چند بیت ناب از خواجه تقدیم شما، فقط خواهش می کنم با دقت بخونین:

گل عذاری ز گلستـــــــان جهان ما را بس           زین چمن سایـــۀ آن سرو روان ما را بس

...

یار بام ماست چه حاجت که زیادت طلبیـم           دولت صحبت آن مونس جــــان ما را بس

از در خویش، خدایا! به بهشتم مفرســــت          که در کوی تو از کون و مکـــان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله نا انصافیست          طبع چون آب و غزل های روان ما را بس

 

- گر برود جـــــــان ما در طلب وصــــــل دوست  

 حیف نباشد که دوست دوستتر از جان ماست

 

پیر خمین

 

امروز در این میکده پیران همه جمعند، یارب مددی ده!

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ای عاشقان ، ای عاشقـــان ، دل را چراغانی کنیـــــد             ای می فروشـان شهر را انگــــور مهمانی کنید

معشــــوق من بگشــــوده در روی گـــــدای خانه اش             تا سرکشم من جرعه ای از ساغر و میخانه اش

بزم است و رقص است و طرب ، مطرب نوایی ساز کن            در مقدم او بهتــــرین تصنیــــــــف را آغـــــاز کن

مجنـــــون کوی لیــــلی ام در کوی او جایــــــم کنیـــد             همچـــون غلام خانه اش زنجیر در پایم کنیــــــد


میلاد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی(ص) و امام صادق (ع) مبارک باد!
***

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی                           عشق محمد بس است و آل محمد

گفتیم بزنیم تو خط جوونی. بعد از یه مدت طولانی. دور هم نشستیم، این بار با حضور صد در صد اعضا! اومدیم گفتیم آقا آدم باشید هر کی یه چیزی بگه تا مطلب دسته جمعی پا بگیره. آقا هی زور زدیم. هی زور زدیم. نشد که نشد. هیچ کس ذره ای برنتابید. تنها نتیجه سکوت بود و سکوت. تا اینکه پیرهرات به یاد یکی از خاطرات زمان جوانی افتاد که آقا یه روز با یکی رفته بودیم پارک. می خواستیم کمی اختلاط کنیم. نشستیم روبه روی همدیگه. هی ما نگاه کردیم هی طرف. آخر طرف خسته شد گفت حالا بیا در مورد یه موضوع دیگه سکوت کنیم!!... حالا شده قصه ما. به این نتیجه رسیدیم که آقا از ما دیگه گذشته . همون حرف خودمونو بزنیم بسه. لازم نکرده بزنیم  تو خط جوونا!!

 

***

گفته اند روزی یکی از اولیای خدا به همراه چند نفر دیگر با کشتی به دریا سفر می کنند. که ناگهان دریا طوفانی می شود و موج ها بلند و بلندتر می شوند تا حدی که کشتی نزدیک به غرق شدن می شود. افرادی که در آنجا بودند از آن مرد خدا می خواهند که کاری بکند و او می گوید لیس لی ان اعرض علی ربی بر من نیست که بر خدای خودم اعتراض کنم. طوفان شدید تر می شود تا حدی که افراد در کشتی به آن مرد ضجه می زنند و گریه می کنند تا دعایی کند. سپس لب های آن مرد به هم خورد. و طوفان یک مرتبه ساکن می شود. گویی هیچ موجی در آن دریا وجود نداشته. یکی از افرادی که به آن مرد نزدیک بود از او می پرسد: چگونه خدای خود را صدا زدی؟ چه دعایی کردی؟ و آن مرد جواب می دهد:

 

انا نترک ما نرید لما یرید  همانا ما ترک می کنیم اراده و خواسته ی خودمان را برای آنچه که او اراده می کند،

فاذا اردنا ترک ما یرید لما نرید پس هنگامیکه ما اراده کردیم خداوند ترک می کند اراده ی خودش را برای آنچه که ما اراده کردیم.                      

***

پ.ن : در طی مذاکره کوتاهی که بین پیران انجام گرفت فعلا به این نتیجه رسیدیم که آقا حداقل تعطیلش نکنیم. فعلا قرار بر این شد که دو هفته ای یک مطلب جدید ، که می کند به عبارتی ماهی دو مطلب و بعباره اخری پیری یک مطلب در دو ماه. اینجوری نه تعطیل می کنیم نه وقت اضافه می ذاریم . هرچی باشه ما پیریم و دنیا دیده و ….. به قول معروف اینجوری نه سیخ می سوزه نه کباب!

قد خمیده ی ما سهلت نماید اما                بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد.

 

پیر ( هرات + صبا + خمین + مغان )