حالا!

سلام


بذار ببینم...آره درسته! الان یک سال میشه که همدیگر رو ندیدیم(به حق چیزهای ندیده و نشنیده!)

من که میبینید نمینویسم و خیلی کم دور و بر میخانه پیدام میشه به این خاطره که دلم به بزرگتر ها خوشه. پیر هرات چراغ این میخانه رو روشن نگه میداره و هر کی که ننویسه اون دیگه مینویسه. پیر خمین هم یه چیزی تو مایه های ساقی! میکده رو تغذیه میکنه. این قالب جدید هم که میبینید از برکت وجود شخص ایشان است. پیر مغان هم که از دور هوای میکده رو داره.

خلاصه میخوام یه کمی تعریف کنم.
واقعا این چند وقته ، خیلی وقتم تنگه. توی این بلبشوی مدرسه و امتحان و امتحان نهایی و بهدش هم پیشی(!پیشدانشگاهی)  شدن و کنکور! برای خودمون کار درست کردیم. از یه طرف یه باشگاه تاسیس کردیم که 20 نفر عضو داره، همه هم بلا نسبت شما "جویای علم"! فقط مجمع عمومی میزاریم هم دیگه رو نیگا میکنیم! البته همیشه اولش این طوریه!ایشالله چند سال بعد که برای خودش اسم و رسمی در کرد اون موقع به این حرف من میرسید.

از طرف دیگه دم پیری و معرکه گیری! اومدیم برا خودمون پروژه تعریف کردیم و از این طرف هم این طوری درگیریم. پروژه سنگین(البته احتمالا از لحاظ وزنی) و باید خودت رو با این و اون هماهنگ کنی، یه روز این هست اون نیست، یه روز هم اون هست و .... از یه طرف هم یه طورایی "اگه بشه چی میشه!". خلاصه که دعا کنید که ختم به خیر بشه.

و بعدش هم یه وب سایت که به آب تعبیرش میکنن(م) ، اگه بمونه میگنده، باید در حرکت باشه، باید تغییر کنه تا بمونه. (خیر سرم چقدر هم میکنه!)

و اما این وبلاگ که وضعیت من درش از روز براتون روشنتره و نیاز به توضیح نداره.

الان اینجا جا داره معلم راهنمای عزیز بگه که:             "چی کار میکنی؟(با اجازه ایشون یه کمی کش دار بخونید) تو درس هم میخونی؟!"

بله... اینه که "عشق پیری گر بجنبد سر به..."  (باقیش رو بلد نیستم، اگه ممکنه راهنمایی بکنید)

هر که را دامان عشقی نابده

 

زان نثار نور بی بهره شده

جزوها را رویها سوی کلست

 

بلبلان را عشق با روی گلست

گاو را رنگ از برون و مرد را

 

از درون جو رنگ سرخ و زرد را

رنگهای نیک از خم صفاست

 

رنگ زشتان از سیاهابه‌ی جفاست

صبغة الله نام آن رنگ لطیف

 

لعنة الله بوی این رنگ کثیف

آنچ از دریا به دریا می‌رود

 

از همانجا کامد آنجا می‌رود

از سر که سیلهای تیزرو

 

وز تن ما جان عشق آمیز رو


پ.ن: یادم رفت بگم... دیروز روز تولد من بود. خیلی زیبا بود مصادف شده بود با 28 صفر، و امروز 29 صفر...(در این باره حرف زیاد دارم)
پیر هرات میگفت که 19 فروردین روزیه که خیلی از آدم هایی که روزی کاره ای شدند و به جایی رسیدن در اون روز به دنیا اومدن. آره آدم های بزرگ... ولی همین آدم های بزرگ اگه یه یار و همراه خوب ، شایدم یه راهنمای دلسوز نداشته باشن چین؟ به نظر من که اونوقته که خیلی کوچک میشن.

پیر صبا

نظرات 10 + ارسال نظر
دکتر۲۶ شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 08:12 ب.ظ

عنوانت نامفهوم بود.بازگشتت رو تبریک می گم.در ضمن از چند میلیون نفری که تو این روز به دنیا اومدن نهایتا چند نفرشون آدم بزرگی شدن.البته امیدوارم تو هم جزو اونا باشی.در هر صورت مبارک است.خیلی هم سخت نگیر.بذار بعضی چیزها خودبه خود پیش برن.به افرادت اعتماد کن.

نمیدونستم چه عنوانی انتخاب کنم. نوشتم حالا که بعدا عوضش کنم. عوض نکردم همون موند!
میگن مثلا ۱ درصد احتمال داره که اون اتفاق بیفته ... ولی بعضی وقتها همون ۱٪ کار خودشو میکنه! ممنون.
منظورت رو از افرادت نفهمیدم.؟!

پشوتن یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:18 ب.ظ http://insunset.blogsky

در طلب کوش و مده دامن امید زدست
دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
همین...

یا حق

کورش یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:06 ب.ظ http://vulturek.blogsky.com/

سال مرگ هدایت هم ۱۹ فروردین ه !!!!!!!!!!!!!!!!!

منصور دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:11 ب.ظ http://toranj

چششممان روشن شد به جمال مطلب جدید شما.

پیر خمین سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:01 ق.ظ

از طرف پیران به بقیه وبلاگ ها(مخصوصا...):

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهـــرو آنست که آهسته و پیوستـــــــه رود

پیر صبا سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ

از طرف پیران به بقیه وبلاگها(مخصوصا...) پیرو مطلب پیرخمین:

شاید تا حالا متوجه شده باشید که در این وبلاگ ما خاطرات روزانه یا یادداشت روزانه نمینویسیم پس :
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهـــرو آنست که آهسته و پیوستـــــــه رود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:44 ب.ظ

نوشته هات به من انرژی می ده

این کسی که از این نوشته ها انرژی میگیره کیه؟ آیا من میتونم بدونم؟

پیام سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ب.ظ http://insunset.blogsky.com

والا نمی دونم چرا این پیرا اینقدر خودشونو می گیرن مخصوصا دوتاشون بابا جان به ماهم یه سر بزنید اگه مشکلی هست بما بگید...

پشوتن جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:29 ب.ظ http://insunset.blogsky.com

آقا شما که قرار بود چند هفته بعد تعطیل کنید. نکنه از سر «پیری» سکته ای زدید و «فاتحه»
شاید هم «می» زیاد زده باشید و «خمار»
صدبار تو را گفتم کم خور «دو سه پیمانه»

یا حق

احمد جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 04:30 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

ایول آپدیت اینقدر نیاید به ما تیکه بندازید اوضاع خودتون که تعطیل تره !
شوخی کردم D-:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد