یاد باد آن روزگاران یاد باد

گرچه یاران غافلند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد سلیمان پادشاهی دین و دنیا را با هم داشت. علاوه بر آدمیان همه دیوان و پرنیان و جنیان در خدمت او بودند و او را انگشتری بود که بر نگینش اسم اعظم الهی نوشته شده بود که وقتی آن انگشتر را عرضه می کرد همه در پیش او صف می کشیدند. یک روز انگشتری را به کنیزکی سپرد تا به حمام رود. دیوی فرصت را غنیمت شمارد، فورا خود را بصورت سلیمان درآورد و گفت انگشتر را بازده. کنیزک انگشتر را به او سپرد و او رفت و بر تخت سلیمان نشست و انگشتری را نشان داد و همه را مقهور خود کرد و پس از چندی که مقام پادشاهیش محکم شد انگشتر را به دریا افکند تا مبادا سلیمان حقیقی آن را دوباره بدست آورد. از آن سوی سلیمان چون از حمام به در شد انگشتر را طلب کرد. کنیزک گفت آن را به تو پس دادم. سلیمان دانست که چه پیش آمده. اما چون سلیمان پادشاه حقیقی و بالذات بود از این واقعه غمی بر دل راه نداد بلکه به ماهیگیری و ماهی فروشی پرداخت. تا در حوالی نوروز شکم ماهیی را شکافت و از قضا انگشتری را در آن یافت.از سوی دیگر مردم به تدریج از رفتار دیو به ستوه آمدند و احساس کردند که این سلیمان ، دروغین و به حقیقت دیو است. دیو اگر خود را سلیمان نام کرد تخت برد و مملکت آرام کرد صورت کار سلیمان دیده بود صورت اندر سر دیوی می نمود خلق گفتند این سلیمان بیوفاست از سلیمان تا سلیمان فرق هاست (مثنوی مولوی) پس از چندی مردم از وجود سلیمان حقیقی و پیدا شدن انگشتر نزد او آگاه شدند و مصمم شدند که یک روز همگی از شهر بیرون آیند و سلیمان را به شهر آورندو به سلطانی بر تخت بنشانند و این روز شاید همان سیزده نوروز باشد که همه باید راه صحرا گیرند و هرکه از شهر بیرون نرود یقین است که با دیو ساخته و کنار آمده است. نحوست سیزده برای کسی است که از شهر دیوسالار بیرون نرود و در طلب سلیمان نباشد و دور نیست که سر خوردن ماهی در شب نوروز یادآوری خاطره یافتن انگشتری در شکم ماهی باشد... مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد برکش ای مرغ سحر نغمه داوودی باز که سلیمان گل از طرف سبا باز آمد ................................................................................. سلام مجدد دادن شاید سخت تر از سلام ابتدایی باشد آن هم در این موقعیت. که سلام ابتدایی بی هیچ مقدمه ذهنی است و سلام مجدد با علم به موجودیات طرف مقابل و هراس از غیبت دوباره.... و از موقعیت کنون چه گویم... سه گانه بهت....اول بهت ظهر عاشورا... دوم بهت روز آخر اردوی جهادی .... و سوم بهت روزهای پس از اردوی جهادی. بهت سنگینی است . از این هراس دارم که .... ترسم که بگذرد زسرم خواب بی خبر. هر سه سال این اتفاق برایم افتاد. پس از بازگشت رابطه غریب و سنگینی با دیگران برقرار می کنم. یخ این رابطه را فقط یک چیز آب می کند. آن هم دوستانی که حس من را درک می کنند . امسال هم که الحمدلله به هر کسی زنگ می زنم خانه نیستند. کسانی هم که هستند یادی از ما نمی کنند. حمدلله که در میکده باز است هنوز! کسی به تسلیتم یک دقیقه لال نشد- آه- چقدر بی کسم ای سرشناسهای همیشه خلاصه اینکه حرفی برای گفتن در این موقعیت ندارم. جز اینهایی که گفتم. بعید هم می دانم این آخرین مطلبم تا آخر تعطیلات باشد. و پایان هم با همان دو بیت همیشگی : عید نمی دهد فرح بی نظر هلال تو کوس و دهل نمی چخد بی شرف دوال تو من به تو مایل و تویی هرنفسی ملول تر وه که خجل نمی شود میل من از ملال تو پیرمغان

نظرات 5 + ارسال نظر
پیر صبا سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 11:33 ق.ظ

پس امروز به خانه باز گشته اید...
حالا یه مسافرت رفتید نباید جواب سلام بدید؟!

کورش چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ http://vulturek.blogsky.com/

- سلام !
- حکایتت از سلیمان یه کم بوی سیاست می داد. البته خلاف جهت خودت !
- امیدوارم قضایای اردوی امسال چند ماه دیگه فراموش نشه. ( مثل سال های قبل! )
- از دل نرود هر آنکه...

منصور چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 01:01 ب.ظ http://toranj

حالا یه مسافرت رفتین بیا بگیر مارو بزن !!!

علیرضا پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:16 ب.ظ http://toranj

پیر مغان عزیز
دلم برات یه ذره شده . دیوان حفظت دست من مونده . باهاش چندتایی هم فال گرفتم!!!
مشتاق دیدار با همون حس غریب که گفتی! اگه سر به ترنج بزنی کامل گفتم!!!

ا.م دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 07:38 ق.ظ

ارزش آدم ها به حرف هاییه که برای نزدن دارن. خیلی یخا همین که وا نمی شن به درد می خورن. یاعلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد