شب دوشینه ما بیدار بودیم همه خفتند و ما بر کار بودیم

شب جمعه خانه ی یکی از فامیل هامون مهمان بودیم. فامیل هایی که با آنها نسبت داشتند هم حضور داشتند. یکی از آن ها بعد از هشت سال از آمریکا اومده بود ایران یه چند روز دیگه هم بر می گشت. من به اسم ایشون رو می شناختم ولی از نظر قیافه خیر. خلاصه براتون بگم زیاد شلوغ می کرد.  به هر حرف بی مزه ای هم می خندید! ما هم که قبل از شام اصلا حوصله نداشتیم! نکته ی جالب اینجا بود که ایشون به زبان فارسی کاملا مسلط بود و مثل یه نفر دیگه (!) نبود که تو یه جمله، چار تا کلمه ش انگلیسی باشه سه تاش فارسی! (که من شدیدا از این مورد حرصم می گرفت!) خلاصه سر صحبت رو باز کردیم و گفتم: "ببخشید شما خیلی شبیه معلم زبان ما هستید!" (و واقعا هم شبیه بود! خدایی مو نمی زد! حتی حرکات و تیکه هاش!) اول کلی خندید و گفت که یه بار چند تا توریست بهم گیر داده بودند که  شبیه فلان بازیگر هستی ما هم می گفتیم بابا به خدا نیستیم. گفت من شبیه ایشون نیستم، ایشون شبیه من هست!! من هم طبق معمول گفتم: عجب!! بعد، از سفر اخیر مشهدش پرسیدم که دو سه روز پیش رفته بود. می گفت این جایی که پایین می ره آدم طواف می کنه (!) قضیه اش چیه؟ حالا بیا این رو توضیح بده که قبر اصلی پایین تر از سطح زمین بوده! مگه می فهمید؟ بعدش از مشکلات زندگیش در امریکا گفت! (دلم کباب شد!!) خلاصه قبل از شام یه جا گرفته بودم نشسته بودم و ساکت بودم، دیدم اون طرف زیادی داره معرکه می گیره، شیطنت و خباثت (!) خودمون رو موقع عکس گرفتن نشون دادیم!! ولی خدایی چه عکس های مزخرفی شد! آخه آدم موقع شام میاد از مهمون هاش عکس می گیره؟ بلا نسبت بلا نسبت زبونم لال هفت قران به میون روم به دیوار، تو یه عکسی مثل ... افتاده بودم! اون هم موقع کشیدن و خوردن غذا از روی میز سلف سرویس! شانس آوردم دوربین دیجیتالی بود. یه جوری تونستم پاکش کنم! البته اگه دکمه ی درست رو زده باشم! که الان که یادم میاد می فهمم روی erase all زدم!!

***

حکایت من و ساقی:

دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش                   بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش

گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا                         پرکنی پیمانه  ای و نشکنی پیمان خویش

خوش بخندید و بگفت ای ذوالکرم خدمت کنم              حرمتت دارم به حق و حرمت ایمان خویش

ساغر آورد و بوسید و نهاد او بر کفم                           پر می رخشنده همچون چهره ی رخشان خویش

سجده کردم پیش او و درکشیدم جام را                      آتشی افکند در من می زآتشدان خویش

از گل رخسار او سرسبز دیدم باغ خویش                     زابروی چون سنبل او پخته دیدم نان خویش

بو لهب را دیدم آنجا دست می خوائید سخت               بو هریره دست کرده در دل انبان خویش

بس کنم تا میر مجلس بازگوید با شما                          داستان صدهزاران مجلس پنهان خویش (مولانا)

***

السلام علیک یا علی بن موسی: باز در آمد طبیب از در رنجور خویش، دست عنایت کشید بر سر مهجور خویش. آقا شنیدیم خیی خوب مهمان نوازی می کنید. ما فقیر فقرا دلمون فقط به مشهد خوشه.

***

و مناجات ...

«شب دوشینه ما بیدار بودیم، همه خفتند و ما بر کار بودیم»

و: درمیان خنده می گریم چو شمع اندرین مجلس

و: خنده با دیده ی تر جلوه دو چندان دارد

***

آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان کنیم              گرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم

آتش درین عالم زنیم وین چرخ را بر هم زنیم                وین عقل پابر جای را چون خویش سرگردان کنیم

 

پ.ن. دیدید یه چیزی رو؟ ما پست مشترک می دیم ملت پست مشترک می دن!! ما نظراتمون رو بر می داریم ملت نظراتشون رو بر می دارن!! ما صفحه مون رو سیاه می کنیم ملت صفحه شون رو سیاه می کنن!! ما...


پیر هرات

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 06:32 ب.ظ http://saharnazdikast.blogsky.com

کورش یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:47 ب.ظ http://vulturek.blogsky.com/

آخییییییییییییییییییییییییش!
حالم به هم خورد انقدر اومدم این جا اون صفحه ی مشکی رو دیدم!
می گم ما هم یه جور ضمیر خودخواهانه است. مثل من. نه؟

پشوتن یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:18 ب.ظ http://insunset.blogsky.com

بابا تو هم که مثل ما تو کار «گند بزن پاره کن»ی

من می گم چشامو بستن
دل فانوسمو شکستن
تو می گی خدا یزرگه
ماهو می ده به شب من

درد دل خودم بود

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد