عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

اگه از من بپرسند تو محرم امسال چی گیرت اومد می گم دو تا نکته ی  نسبتا عمیق یاد گرفتم که برام کافیه. یکی معنای دوم کلمه ی "یا ابا عبدالله الحسین" که می شود پدر همه ی بندگان خدا که توضیحش خود کتابی است مفصل. و دیگری علت گریه ی برای امام حسین. این صحنه را فراموش نمی کنم: (الان دیگه از جو عزاداری اومدیم بیرون، این خاطره رو از روی جوگیرشدن ننوشتم): شب عاشورا و در اوج سلوک ، هنگام سخنرانی ... محتوی صحبت حول این محور بود که تا وقتی نفس وجود داشته باشه نمی شه گریه کرد، اما هنگامیکه کسی این دل سنگی رو بشکونه یکی از صفات خداوند بر اون تجلی می کنه و نشونه اش هم همینه که اشک سرازیر می شه. در اون لحظه به دلیل نبودن جا من در آشپزخونه بودم و صحبت ها رو می شنیدم. دیدم فردی که روی یه صندلی کنار در نشسته داره آروم آروم قطرات اشکش سرازیر میشه. سریع مشغول یه کار دیگه شدم، چون نزدیک بود من هم گریه ام بگیره. و این صحنه زیباترین صحنه ای بود که از محرم امسال به یاد دارم. موقع عزاداری هم من بیرون از خونه بودم. آخه داشتیم غذا ها رو می کشیدیم ! حالا جای شکرش باقیه که مثل پارسال زیاد نخندیدیم! ولی فکر کنم اون شب تنها شبی بود که بعد از گریه به این اندازه خندیده بودم! میان خنده می گریم چو شمع اندرین مجلس ...

 

امروز یکی از خاله هایم زنگ زد خونه مون گفت بلیط ها ی قطار مشهد جور شد. خلاصه امشب یاد اخرین سفر مشهدم افتادم. بذار ببینم کیا بودن؟ پیر صبا، پیر خمین، حامد، دکتر ... و چندین نفر دیگه که الان یادم نمیاد. دکتر شب چهارشنبه رو یادته؟ دعای توسل صحن گوهرشاد رو می گم ...  عجب شبی بود ... حیف که بقیه نیومدن.

 

لطف خدا بیشتر از جرم ماست                   نکته ی سربسته چه دانی خموش

گوش من و حلقه ی گیسوی یار  روی من و خاک در می فروش

 

اون چند روزی که مدارس به علت افت فشار گاز و برف و این چیزا تعطیل شد فرصت کردیم تا دو تا کتاب را مطالعه کنیم. اولی کتاب داستان کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو بود. اول داستان جالب بود ولی آخرهاش به قولی خز شد! ولی یک شخصیت داستان برام جالب بود. «پیرمرد بلور فروشی که در آن زمان آرزو داشت که روزی به مکه برود و وقتی هم مرد جوان اسپانیایی از او پرسید چرا نمی روی جواب می دهد که: من هر روز به این امید از خواب بر می خیزم که بروم کار کنم و یک روزی بتوانم به مکه بروم، ولی هرگر به آنجا نمی روم چون اگر بروم دیگر به ارزوی خودم رسیده ام و دیگر هدفی برای زندگی کردن نخواهم داشت. این امید که روزی می توانی به مکه بروی به من قدرت کار کردن می دهد.» برای من بیدار شدن در صبح زود ساعت شش و بیست دقیقه که خیلی مشکله. ولی بعضی روزها بعضی از مسائل هست که به من نیرو می بخشد تا از رخت خوابم  دل بکنم. به قول پیر صبا: همه ی ما می گردیم و می گردیم و می گردیم، تا یه روزی اون چیزی رو که می خوایم پیدا کنیم. حالا شما با چه امیدی از خواب بلند می شوید؟ درس؟ کار؟ زن و بچه؟ دیدار دوستان؟ یا یه چیز دیگه؟

 

کتاب دیگری که مطالعه کردم، کتاب شب های مکه ی آیت الله سید حسن ابطحی بود. البته روی نت. (ایشان پدر همین محمد علی ابطحی هستند. که هم اکنون در شهر مشهد ساکن اند) خاطرات بسیار جالب و خواندنی ای می نویسند. از موارد قابل تامل این کتاب قصه ی اجنه  بود که به قلم خود معظم له نوشته شده بود.

 

پ.ن. در ضمن هر کس شعر کامل مصراعی را که در عنوان نوشته ام و شاعرش را می داند بنویسد. چون من یادم رفته.

 

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو، ای مرد عاقل یا خموش

پیر هرات
--------------------------------------------------------

پی نوشت پس از مطلب: لینک داستان مطرحه در شب های مکه را گم کرده بودم امروز (پنج شنبه) آنرا پیدا کردم. این است. داستان ابتدا از زبان خود نویسنده ی کتاب است و سپس از زبان حاج شیخ اسماعیل سرابی(حسین زاده). دو نکته درمورد این داستان وجود دارد: ۱- کسی که این خاطره رو تعریف کرده یک فرد عامی نیست و این نکته ی بسیار مهمی است. ۲- هدف از خواندن این داستان فزونی ایمان نسبت به خالق جهانیان است.

نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 01:24 ب.ظ

وبلاگ خوبی دارید !

اختیار دارید قربان!! تف بندازید شنا کنیم!!

دکتر۲۶ جمعه 14 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:06 ب.ظ

آره عزیز من یادمه چه جور هم.الان به دشدت رفتم تو جو اون شب.یاد شیر موز کذایی یه پاتیلی افتادم!چه شبی بود.البته دعای توسل هم معرکه بود و جای دوستان خالی.راستش الان هم اشک تو چشام جمع شد...یعنی آیا می تونم امسال هم بیام؟؟؟؟از حیث وقتی می گم.آخه از آخر امتحانای نهایی باید با همه خداحافظی کنم.دلم حسابی تنگ می شه.این روزا فقط دلم به این خوشه که بگم : اووووه...هنوز ۱۰ هفته تا خرداد مونده.و غافل از اینکهآینده همین حالاست(به نقل از حاج آقا رضوی)
داستان کیمیاگر عالیه.این داستانو بعد از اردو مشهد به پیشنهاد آقای (یکی از اعضای گروه قرآن که اسمش یادم نیست و توی مشهد کلی با هم رفیق شدیم) خوندم.پر معناست.
برای فکر کنم اولین بار بود که مطلبتو تا نقطه آخر دنبال کردم.

اتفاقا امروز عصر به طور اتفاقی آقای اکبری رو دیدم! گفتم" ببخشید اسم شما رو من یادم رفته، آقای عباسی بودید؟" بعد کلی گفتند دست شما درد نکنه دیگه حالا اسم ما رو... گفتم تقصیر ما نیست که ماجرای این کامنت رو برای ایشون تعریف کردم. (که چه جوری ایشون رو در ملا عام معرفی کردی: یه آقایی هست که تو گروه قرآنه (!) و مشهد بودیم باهاش و ای یه کتابی به ما معرفی کرد و اسمش رو یادم رفته، قیافشو هم همین طور!) بعد گفتند"دکتر رو می گی؟ آره تو مشهد ..."

نمی دونم چرا یه چند روزیه اون صحنه ی دعای توسل جلو چشام میاد! مخصوصا آخرای دعا موقعی که همه برگشته بودند طرف گنبد طلاییه...

پیر صبا شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 05:42 ب.ظ

بله..یه چیزی که برای من هم سواله اینه که چرا همیشه بعد از این گریه ها بهترین موقعیت ها برای خندیدن پیدا میشه.
یاد مشهد هم به خیر... کاش دوباره بشه همه با هم بریم.

شاید یه دلیلش این باشه که آدم سبک میشه.

پشوتن یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:47 ب.ظ http://insunset.blogsky.com

کیمیاگر مولانا (اه ببخشید کو یلیو) خیلی مفاهیم عالی داره حتی happy end آخرش.پیشنهاد می کنم کتابهای جبران خلیل جبران رو بخونی. کاملا حالت رو می گیره از این «رجا» یی که از خوندن کتابهای کویلیو آدمو توش می اندازه یه کم به «خوف» نزدیکت می کنه.

بابا این کیمیاگر آخرش خیلی لوس بود دیگه. مخصوصا خود اون شخصیت کیمیاگره که یه سری چرت و پرت بار اون جوون مکزیکی می کنه. تو عمرم تا حالا مزخرف تر این حرفا نشنیده بودم!!

م.ش یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:38 ب.ظ http://totanj.blogsky.com

به به به ...
بابا مشرف فرمودید.خصوصا شخص شخیص پیر هرات که احتمالا یا کامپیوترشون درست شده یا مانند برخی دگر در این ماتم سرای فانی به میخانه های نوین کافی نت تشریف بردند.
دیگه داشتیم فکر میکردیم که شما هم تعیل کردید.......!

آقا قدم رنجه فرمودی!! یک لیوان «جام می» میل دارید بگویم برایتان سرو کنن؟ البته درصد الکلش رو باید قبلش مشخص کنی!!

منصور یکشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:09 ب.ظ http://http:/toranj

آپ دیت ؟!!!

جانم!؟

کورش دوشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 07:47 ب.ظ http://vulturek.blogsky.com/

فقط بگم عاشورا هم یک روزه نه یک دهه...
منظورم رو روشن ؟

ولی محرم که از ده روز بیشتره؟ بل بل بل بل!

ا.م چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 08:05 ب.ظ

شمع می خندد و می گرید و شاد است و غمین
این چه حال است که در محفل خوبان دارد؟

شمع از اشک و گل از ژاله شود زیباتر
خنده با دیده ی تر جلوه دو چندان دارد

منصور چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:19 ب.ظ http://toranj

جانم؟!
پست بعدی بفرمایید لطفا. افتاد حالا؟!
پست کن که مرد بار بیای!!!!

The one پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:31 ق.ظ

هر کسی در زندگی هدفی داره که در هنگام مرگ نیز به آن دلخوش است. دانشمند به علم, سوسیالیست به جامعه, ایده آل گرا به زندگی پس از مرگ.
من برای زندگی هدفی را انتخاب می کنم که هرچه به آن نزدیک شوم بیشتر از من فاصله بگیرد.

دکتر۲۶ پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 09:34 ب.ظ

پدر جان این چه وضعیه.این جور که بوش میاد تا آخر عید قالب عوض نمیشه.

احمد پنج‌شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:31 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

عیدتون مبارک قالب رو عوض نمی کنین

پشوتن جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 06:43 ب.ظ http://insunset.blogsky.com

«پیر»ان سری به ما نمی زنند!!!
در ضمن به کیمیا گر هم فحش نده..!!!
می خواستم برای پــــســــــت بــــعــــدی تون کامنت بذارم.!!

یا حق

[ بدون نام ] یکشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 06:37 ب.ظ http://saharnazdikast.blogsky.com

هوالمحبوب
صورتی که از اشک واسه امام حسین خیس شده باشه همیشه قشنگ ترین صحنه عالمه
یا علی مدد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد