سلام

امیدوارم که حال همه تون خوب باشه.
بالاخره بعد از مدتها من هم مطلب دادم.

جدیدا زدم تو خط درس و کتاب و خرخونی اصلا وقت نمیکنم مطلب بدم.الان هم چیز خاصی برای گفتن ندارم.فقط اومدم برای اظهار وجود.

ما هم هستیم. 
 
چند وقت پیش یه نوار قدیمی شجریان اومد دستم که با یکی از شعراش خیلی حال کردم:
    
    
نازار دلی را که تو جانش باشی                   معشوقه   پیدا   و   نهانش   باشی
زان می تر سم که از دل آزدن تو                   دل خون شود و تو در میانش باشی
یا یکی دیگه:

دانی که به دیدار تو چونم تشنه                      هرلحظه که بینمت فزونم تشنه
من تشنه آن دو چشم مخمور توام                   عالم همه زین سبب به خونم تشنه

فرهاد
یا علی

ماه رمضان شد می و میخانه بر افتاد

من موندم دهن این بچه های ما چه قدر قرصه! به یه نفر که یه چیزی بگی از دهن چهل نفر دیگه باید بشنوی! هر بابایی (!) می رسه به ما میگه: شنیدم که تو فلان جا گفتی:" النکاح سنتی!!" بعدش هم می زنه زیر خنده! حالا ماجراش رو اینجا خوب نیست بگم!! بماند!!

 

***

ماه رمضان شد می و میخانه بر افتاد                           عیش و طرب و باده به وقت سحر افتاد

 

شب جمعه ی پیش (نیمه ی شعبان) وقتی خسته و کوفته برگشتم خانه با خودم گفتم که: کاشکی الان من هم جمکران بودم. بعد از شام رفتم پای تلویزیون ببینم فیلم سینمایی چی داره. تلویزیون رو که روشن کردم دیدم پخش مستقیم دعای کمیل از جمکرانه. گویی من هم جمکران بودم. چه سعادتی! عجب موهبتی! شب تولد امام زمان، جمکران، آن هم دعای کمیل. و عجب دعای کمیلی بود. از آنهایی که فراموشش نخواهم کرد. گویی من هم  همراه آنها بودم ولی در بسترم آرام آرام می گریستم ...

 

***

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما     چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما؟

ما مریدان، روی سوی کعبه چون آریم چون    روی سوی خانه ی خمّار دارد پیر ما

 

پیر هرات

بپرسید از آنها که دیدند نشانها که تا شکر بگویند که ما از چه رهید

بپرسید از آنها که دیدند نشان ها، که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم ...

 

خش...خش...خش... این صدای خرد شدن برگ درختان است. چه زود پیر و فرسوده شدند. اما یقین دارم اگر امیدی به بهاری تازه نداشتند از کمر می شکستند. و این امید به تولدی دوباره است که طبیعت را زنده نگه داشته است.

 

کم کم دارد پای آیات عظام هم به میخانه ی ما باز می شود! ولی آن دو نفر (که اتفاقا همدیگر را هم نمی شناسند) از من خواسته اند که هویتشان را فاش نکنم. من هم گفتم چشم! (نه این که دهن من خیلی قرصه!)

 

سخن زیاد است، اما مجال اندک.

 

صلا ای صوفیان کامروز باری                       سماعست و نشاط و عیش آری

صلا کز شش جهت درها گشادست            ز قعر بحر پیدا شد غباری

 

پیر هرات