< چندین سال پیش، آن موقعی که من در قم از طرف آموزش و پرورش به عنوان رئیس فرهنگ این شهر انتخاب شده بودم هر هفته به دیدن آیت الله بروجردی می رفتم و با ایشان گفتگو می کردم.
یکی از روز ها بود که خاله (...) ات که آن موقع دو یا سه سال بیشتر نداشت مریضی بسیار سختی گرفته بود. آن شب هم قرار بود که من برای کاری به قم بروم. خیلی نگران بودم. مریضی وی بسیار سخت بود بطوریکه از شدت تب نمی توانست تکان بخورد. فکر می کنم یکی از همین مریضی های سرخچه یا سرخک بود. ولی آن موقع از واکسن هم خبری نبود. بالاخره از تهران حرکت کردم. طبق معمول به دیدن آیت الله بروجردی رفتم. عرض کردم که یکی از دختر هایم هم اکنون به شدت مریض است. روبروی ایشان یک قندانی بود. دستشان را درآن کردند و چند حبه قند برداشتند. نزدیک صورت خود گرفت و شروع به دعا خواندن نمودند. سپس آنها را به من دادند و گفتند ان شاءالله خیر است. پس از اتمام کارم در قم سریعا به تهران برگشتم. به خانه که رسیدم دیدم حالش وخیم تر شده. جلو آمدم و یک حبه قند را به او دادم تا بخورد. به سختی آن را خورد و خوابید. یکی دو ساعت بعد هیچ اثری از آن بیماری در وی نبود!
از بهترین خاطراتی که در عمرم داشتم همین ملاقات های من با این مرجع بزرگ شیعی بود. >
امروز همین که به یاد این خاطره افتادم، دیوان حافظ رو برداشتم و چون به آقای بروجردی ارادت خاصی دارم یه تفعلی زدیم به خواجه.اولین بیت شعر چنین بود:
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
یکی از دوستان آقای بروجردی (آیت الله شیخ مجتبی عراقی) برایمان تعریف می کرد:
<موقع تشییع جنازه آقای بروجردی حاج احمد (خادم ایشان) به بنده گفت که آقا میل داشتند شما ایشان را در قبر بگذارید. وقتی ایشان را در قبر گذاشتم، یکی قرار شد تلقین بخواند و حاج میرزا حسن نشسته بود،گفت: من می خوانم، شما هم تکرار کنید.شروع کرد: اسمع ... افهم ... من هم می خواندم. ناگهان دیدم که زمزمه آقای بروجردی می آید، خیال کردم که تصور می کنم. بلند شدم، دیدم صدا نمی آید. دوباره نشسم دیدم همان همهمه آقای بروجردی است و من هم بسیار تعجب کردم. و هیچ شک و شبهه ای هم در این قضیه نیست.>
*توجه: از آقای بروجردی کرامات بسیاری تعریف شده و کتب متعددی هم زندگینامه و خاطرات ایشان رو چاپ کرده. به هر حال ما فقط جرقه اول رو زدیم. یکی ممکنه اونو خاموش کنه. یکی هم میتونه بره دنبالش و جرقه رو به یه آتیش بزرگ تبدیل کنه. باید نظر خوانندگان وبلاگ رو ببینم. اگه دیدم که این جور مطالب رو مغایر با ارزش های اعتقادی (!!) خود می دانند، دیگر از این مطالب نمی نویسم که خیال خودم هم راحت تره. شاید هم اینجا جای بازگو کردن این خاطرات نباشه تا کسانیکه این جور مطالب رو مغایر با ارزش های خود می دونند اینا رو نخونند.
با تشکر
پیر هرات
έᦣ1740; 㦇ݞ㼢r㤠壠?풥Ǧ#1740; ҭǏی ϑ Ǒʈǘ ȇ ʠǡᥠǡڙ㦣1740; ȑ挑Ϧ#1740; ǒ ?Ӈ䦣1740; ?堏Ѡ㍖Ѡǭԇ䠈揥 ǤϠԤ폥 ǣ 栈堕͊ 㘇ሦ#1740; ?堤攊堇폠ǭ χѣ. ǡȊ堠䓡 ݚᦣ1740; ݘѠ㭘䤠ǭ䇠ΑǝNJ 栓ǎʥ Х䥇ӊ.
سلام
راستش رو بخوای خودم هم الان نتونستم نظر قبلیم رو بخونم!
یه چیز تو این مایه ها بود که:
موافقم با مطالبی که دادی و من هم کراماتی از آیت الله بروجردی سراغ دارم که در جای خود قابل تامل است.
و دیگر اینکه تروخدا این آهنگ بک گراند را یا بردار یا عوض کن!!
دلیل نداره شما نظراتت رو با خواندههای وبلاگ هماهنگ کنی. هرکس هر وبلاگی رو که علاقه بهش داره میخونه. به نظر من بهتر شما همیشه خودت باشی:))
دوست ندارم بگم کیم. فقط همینو بگم که یه دوست قدیمیم.
اخیرا اومدم تو این کار. اصلا فکر نمی کردم اینکاره باشی. به وبلاگ من سر بزن.
خدا ایشان را رحمت کند که ما هر چه داریم از اوست /می دانید چرا ؟ چون بیشتر علماء عصر حاضر از شاگردان او هستند مثل آیه الله مکارم مطهری گلپایگانی اراکی ..../
ولی نمی دانم چرا اینقدر ناشناخته و غریبند / ان اولیائی تحت قبائی لایعرفونهم غیری /یا علی - شادی روحش صلوات
چی بگم!؟
چه خوب داشتن اینجور علاقه ها...
خدا خالتم دوست داشته.
راستی من دوست دارم این نوشته رو !
میتونند نخوننند .در هر صورت اینجا مال شماست.جولانگاه فکر و احساست...هر کی خوشش نیمد میتونه نیاد!مگر اینکه چیز دیگه یی برات مهم باشه؟!
اگر برای دلت مینویسی خوب اهل دل هم میخونند فوق فوقش نخونند تو کار خودت رو کردی بقیش .... یا حق
سلام
ببخشید من دیر بهت سر می زنم
چون که وقتی وبلاگت به روز میشه تو وبلاگ من معلوم نمیشه
سلام
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند