بسم الله الرحمن الرحیم
ای عاشقان ، ای عاشقـــان ، دل را چراغانی کنیـــــد ای می فروشـان شهر را انگــــور مهمانی کنید
معشــــوق من بگشــــوده در روی گـــــدای خانه اش تا سرکشم من جرعه ای از ساغر و میخانه اش
بزم است و رقص است و طرب ، مطرب نوایی ساز کن در مقدم او بهتــــرین تصنیــــــــف را آغـــــاز کن
مجنـــــون کوی لیــــلی ام در کوی او جایــــــم کنیـــد همچـــون غلام خانه اش زنجیر در پایم کنیــــــد
***
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی عشق محمد بس است و آل محمد
گفتیم بزنیم تو خط جوونی. بعد از یه مدت طولانی. دور هم نشستیم، این بار با حضور صد در صد اعضا! اومدیم گفتیم آقا آدم باشید هر کی یه چیزی بگه تا مطلب دسته جمعی پا بگیره. آقا هی زور زدیم. هی زور زدیم. نشد که نشد. هیچ کس ذره ای برنتابید. تنها نتیجه سکوت بود و سکوت. تا اینکه پیرهرات به یاد یکی از خاطرات زمان جوانی افتاد که آقا یه روز با یکی رفته بودیم پارک. می خواستیم کمی اختلاط کنیم. نشستیم روبه روی همدیگه. هی ما نگاه کردیم هی طرف. آخر طرف خسته شد گفت حالا بیا در مورد یه موضوع دیگه سکوت کنیم!!... حالا شده قصه ما. به این نتیجه رسیدیم که آقا از ما دیگه گذشته . همون حرف خودمونو بزنیم بسه. لازم نکرده بزنیم تو خط جوونا!!
***
گفته اند روزی یکی از اولیای خدا به همراه چند نفر دیگر با کشتی به دریا سفر می کنند. که ناگهان دریا طوفانی می شود و موج ها بلند و بلندتر می شوند تا حدی که کشتی نزدیک به غرق شدن می شود. افرادی که در آنجا بودند از آن مرد خدا می خواهند که کاری بکند و او می گوید لیس لی ان اعرض علی ربی بر من نیست که بر خدای خودم اعتراض کنم. طوفان شدید تر می شود تا حدی که افراد در کشتی به آن مرد ضجه می زنند و گریه می کنند تا دعایی کند. سپس لب های آن مرد به هم خورد. و طوفان یک مرتبه ساکن می شود. گویی هیچ موجی در آن دریا وجود نداشته. یکی از افرادی که به آن مرد نزدیک بود از او می پرسد: چگونه خدای خود را صدا زدی؟ چه دعایی کردی؟ و آن مرد جواب می دهد:
انا نترک ما نرید لما یرید همانا ما ترک می کنیم اراده و خواسته ی خودمان را برای آنچه که او اراده می کند،
فاذا اردنا ترک ما یرید لما نرید پس هنگامیکه ما اراده کردیم خداوند ترک می کند اراده ی خودش را برای آنچه که ما اراده کردیم.
***
پ.ن : در طی مذاکره کوتاهی که بین پیران انجام گرفت فعلا به این نتیجه رسیدیم که آقا حداقل تعطیلش نکنیم. فعلا قرار بر این شد که دو هفته ای یک مطلب جدید ، که می کند به عبارتی ماهی دو مطلب و بعباره اخری پیری یک مطلب در دو ماه. اینجوری نه تعطیل می کنیم نه وقت اضافه می ذاریم . هرچی باشه ما پیریم و دنیا دیده و ….. به قول معروف اینجوری نه سیخ می سوزه نه کباب!
قد خمیده ی ما سهلت نماید اما بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد.
پیر ( هرات + صبا + خمین + مغان )
سلام ... وبلاگ جالبی بود امید وارم هر روز بهتر و پر بیننده تر بشه ... به ما هم یه سر بزن خوشحال می شم
پنجاه تومن شرط که همشو «پیر هرات» نوشته.
فعلا که پیری از پیران مرشد ماست (و بود) عجالتا انداختن تیکه و گرفتن حال و دادن فحش رو به حالت تعطیل در می آریم.
یا حق
اتفاقا پیرمغان نوشته. گفت به سبک پیر هرات بنویسیم ببینیم کسی می فهمه یا نه! حالا پنجاه تومن رو رد کن بیاد!
این باز دیگه بهونه برای کم کاری چیه؟
فقط امیدوارم درس و کنکور و امتحان نهایی نباشه ...
به هر حال هر جور راحتید ...
آقا شرط بندی حرومه
خداییش اگه درست گفته بودم پنجاه تومن رو میدادید؟
یا حق
تو وبلگ شما جلوی بعضی از مطالب گرفته می شود؟
نمی دونم!ولی لابد سید بدبختی از این جهت زیاد داره
آقا ! یه دونه از پیرها که مطلب مینوشت ما نمی کشیدیم٬ چه برسه به پست ۴ پیره ! پیر بازاره ! پیریه پیر!!!