چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟.....

یادمه خیلی کوچولو بودم  و هیچی سرم نمی شد که این جمله رو که به دیوار اتاق یکی از فامیلامون زده شده بود را آنقدر خواندم که حفظ شدم:  « بلبل آنچه می خواست به گل بگوید  تمام راه آنرا زمزمه کرد، وقتی به گل رسید سراپا نگاه شد»

برای من که خیلی این اتفاق افتاده. حالا الزاما نباید همیشه ما نقش گل رو بازی کنیم و مخاطب بلبل (که شاید برای بعضیها این اتفاق هم افتاده باشه ) ولی این یه چیز طبیعیه که آدم ( به استثناءآدمای وراج) ، فکرش بیشتر از زبونش توانایی مانور داشته باشه ولی زبونش کم بیاره. تازه با تمام این اوصاف همه حرفا که آخه گفتنی نیست...

این همه صغری کبری چیدم که بگم نخواستم حرفام ناقص بشه و دوقسمتی و بدون برنامه و از این حرفا. باور کنید بهونه نیست و تا یه ساعت پیش هم قرار بود مطلبم درمورد جنگ، شهادت، شهید و... باشه که اونو با اجازه تون می ذارم واسه هفته بعد که به هفته شهدامون نزدیکتر هم باشه.

                                                ..................................................

آقا امشب تو روزنامه تبلیغ یه تور رو دیدم که می برد قونیه. آنچنان جوی داده بود. مراسم سماع در استادیوم فلان ترکیه و ذکرگویی شبانه دراویش در هتل و اقامت در کنار مرقد مولانا و از این حرفا. آخرش هم نوشته بود تخفیف ویژه برای دراویش محترم!

ای آنکه به تقریر و بیان دم زنی از عشق                                         ما با تو نداریم سخن خیر و سلامت

خیلی این موضوع داره آزارم می ده. انگار کسی که هی بقول معروف دم از مستی و عشق و اینا می زنه نشنیده که هرکه را اسرار حق آموختند.... حداقل به فکرش هم نمی رسه که این که داره این همه ادا و اطوار در میاره این یه دونه رو هم انجام بده و این کامش رو در غلاف بکنه شاید یه اثری اتفاقی رو خودش بذاره. تصور  کنید مولانامانندی  قرار بود در این دوران زندگی کنه اون هم با این رفتار و عمل! اصلا انگار یه بار زندگی مولانا رو نخونده!

خیلی دعای پردلهره ایه وقتی تجربه خوارجو داشته باشی : اهدنا الصراط المستقیم

                                    ......................................................

مطمئن بودم اگه بعضی از دانش آموزا و معلما نبودند و البته تصمیم گیری با خودم بود یه لحظه هم تو این مدرسه نمی موندم. بهضی وقتا خیلی بهم سخت می گذره. هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن ولی اینکه بابا خودتوتنها نبینی یا حداقل تنهات نذارن. این جمله اولین جمله حذف شده من در نوشتن بود.

آقا غلط کردم . پشیمونم که بی خیال شدم اینو که همه بفهمن کیه داره این حرفا رو می زنه. پشیمون . اشتباه بزرگی بود که اگه یه ذره احساس سختی بکنم و مثل الآن راحت ننویسم و راحت نباشم حتما تاوانشو  پس میدم و ... .

..........

باز هم از همه کسانی که بهشون گفته بودم در مورد اون موضوع می نویسم و ننوشتم عذر می خام.و برای دومین بار از پراکنده نویسی شرمنده ام. از کوزه همان برون تراود که در اوست!(جامعه متکثر روی ماهم تاثیر گذاشته!!!)

به پیر به پیغمبر : جان بی جمال جانان میل وطن ندارد. بابا به چه زبونی بگم؟

                                                                                                                                                      پیرمغان

نظرات 7 + ارسال نظر
رفـــــــــــــــــــــــــــوزه پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 12:23 ق.ظ http://partizanha.blogsky.com

از همه چی گفتی ...!

پیر خمین پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 09:27 ب.ظ

امروز یه چیزایی از بعضی فارغ التحصیل های سالهای اخیر دیدم و شنیدم که... نمی دونم چی بگم.
بدون اینکه از مدرسه خبر داشته باشند یا در جریان کاری باشند آسمون ریسمون می بافند. تا دو تا کتاب خوندن فکر کردن خیلی حالیشونه. به کسایی که براشون زحمت کشیدن براحتی اهانت می کنن(خیلی ملایمش کردم) و...
-اگر فارغ التحصیل های مفید اینن که واقعا براشون متاسفم!

یه خصوصیتی هم که در بین اکثر فارغ التحیل ها رایجه و امروز هم برای من تثبیت شد اینه که همیشه وضعیته حال مدرسه را با خوبی های زمان خودشان مقایسه می کنند. بدون اینک به حال مدرسه را بدانند و اوضاع جامعه مدرسه را درک کرده باشند.

پیر هرات جمعه 13 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:07 ق.ظ

اون مطلبی که در مورد جنگ می خواستی بدی رو تو هفته ی شهدا بدی بهتره. منظورت رو از تبلیغ روزنامه نفهمیدم! باید بیشتر توضیح می دادی. به نظر من در نوشته هات خودسانسوری نداشته باش. راحت بنویس.
(فوق فوقش میایم میزنیمت دیگه!!)

رسول شنبه 14 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:12 ب.ظ http://totanj.blogspot.com

درد کمر را دوا کند...

احمد دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:23 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

قضیه ی ریش درد و نان و یخه !
مگه آدمه بی درد هم داریم ؟
پس چرا دوا نمی کنه این همه درد رو؟

حامد سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 05:39 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

خوبه دیگه بدرده هیچ کدام از شماها نخورد باب میل پیره هراته.

حسین چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 09:50 ب.ظ http://totanj.blogspot.com

گل بگوید تمام راه آنرا زمزمه کرد، وقتی به گل رسید سراپا نگاه شد
مثل من!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد