شعری از خودم
دوست
هر روز من از غصه ات ای یار بمیرم از غصه تو با دل خونبار بمیرم
گر آتش این دل ز غم عشق تو باشد رویای من آنست که در نار بمیرم
مستم من از آن باده چشمان سیاهت روزی نرسان یار که هشیار بمیرم
روزی به برم آی و نگر بر دل زارم نگذار که بی روی تو بیمار بمیرم
کارم همه شب گشته طواف رخت ای یار آخر ز سر شوق در این کار بمیرم
همچون گلی و چون تو به گلزار ندیدم بی روی تو در گلشن و گلزار بمیرم
کاری مکن ای گل که رسد وقتی و روزی کاندر غم تو بی تو و دل زار بمیرم
روزی تو امیر همه دلهای زمینی من در حسد خادم دربار بمیرم
ای دوست من هر چه کشم از نگه توست اما نپسندم ز تو بیزار بمیرم
من هر چه کشیدم همه از دوست کشیدم روزی نرسد کز غم اغیار بمیرم
هر روز دعایی کنم ودست بر آرم من پیش تر از مردن آن یار بمیرم
هر چند که من خوابم واز قافله غافل یا رب سببی ساز که بیدار بمیرم
یا رب سببی ساز که از عشق تو روزی حلاج شوم تا به سر دار بمیرم
بر شعر پر از ناله من گوش سپارید دانید که با ناله اشعار بمیرم
میدونید ژوزه ساراماگو چی میگه.میگه
دوست داشتن احتمالا بهترین شکل مالکیت و مالکیت احتمالا بدترین شکل دوست داشتن است
نمیخوام که بعد از این جمله توضیحی براش بنویسم و خرابش بکنم.چون خودش به اندازه کافی کامل هست.گذشته از این حرفها من اصلا آدمی نیستم که بخوام برای نشون دادن خودم همش یه سری تفسیر از عشق و دوست داشتن واین جور چیزها بگم آخرش هم نه تنها به کسی سود نرسونم بلکه بیشتر گمراهش کنم.چون من سعی میکنم جاهایی که اطلاعات کافی ندارم سکوت کنم
یه نویسنده معروف دیگه هم میگه
زندگی مانند یک گیلاس است.مرگ هسته این گیلاس است.وعشق درخت آن
یه فال حافظ هم بگیریم ببینیم چی میشه
خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری نه دیدم و نه شنیدم
امید خواجگیم بود بندگی تو جستم هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم
گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم
چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم
عشق یه جورایی غرق شدنه و آدم
به صورت نگار خودش یعنی اون جلوه از بینهایت جلوه ای که اون از یار دیده هیچ صورت و جلوه و زیبایی نمی یابه
از خواجگی و سلطنت به هوای بندگی و خدمت حضرت یار میگذره
مثل آهوی وحشی از مردم گریزونه
و
من دوست ندارم از خودم چیزی بگم.همه اینهایی هم که گفتم توی خود شعر بود
قورباغه
برایان تریسی میگه
قدیمی ها گفته اند
اگر اولین کاری که باید هر روز صبح انجام دهی این باشد که قورباغه زنده ای را قورت بدهی در بقیه روز خیالت راحت است که سخت ترین کار خود را انجام داده ای
این جمله توی کتاب قورباغه را قوورت بده اومده.نویسنده تا جوانی وقت زیادی هدر داده بوده و نه سواد داشته نه کار درست و حسابی و نه سرمایه ای برای انجام کار و در یک کشتی پادویی میکرده.او هشتاد کشور را دید.بعد از این کار به فروش اجناس روی آورد.بعد از گذشتن مدتی به همین روال به دور و برش نگاهی کرده و گفته:چطوره که دیگران از من موفقترند؟
بعد هم به سراغ فروشندگان موفق رفته و رمز موفقیتشون رو پرسیده و به اونها عمل کرده
هر چی که میشنیده عمل میکرده تا جایی که در بیست و پنج سالگی تبدیل به مدیر عاملی میشه که 95 نمایندگی فروش در 6 کشور زیر دستش کار میکردند.همین فرد چند شرکت تاسیس کرد و از یک دانشگاه معتبر در رشته مدیریت بازرگانی مدرک گرفت.بعد به یادگیری 3 زبان آلمانی فرانسوی و اسپانیایی پرداخت و به عنوان مشاور و مربی و سخنران با 500 کمپانی همکاری کردحالا هم این فرد سالانه برای بیش از 300000 نفر سخنرانی میکنه و سمینارهایی برگزار میکنه که بیش از 20000 نفر شرکت کننده داره
وحالا این فرد با اراده چکیده همه تجربیات و نظرات خودش رو در کتابی با نام قورباغه را قورت بده آورده
منظورش از قورت دادن قورباغه سخت ترین کاریه که یه آدم برای انجام دادن داره و در جاهای مختلفی از کتاب گفته که اول از همه کار سخت تر رو انجام بده
اون عامل هر موفقیت و پیروزی رو متمرکز کردن فکر و نیرو روی مهم ترین کار وهدف درست انجام دادن اون و در نهایت رها نکردن اون تا قبل از اتمام کار بیان کرده
بهتون توصیه میکنم که اگه میخواید بر تنبلی خودتون غلبه کنید و هدفدارتر زندگی کنین حتما این کتاب رو بخونین
کنکور
توی ایران هر فردی چند سال از پیش هدر رفته داره و اون هم سالهای پشت کنکوره که باید همه چی تعطیل بشه
موسیقی ورزش شعرکتاب کامپیوتر و اینترنت سینما خوشگذرونی درست و حسابی تجارت سیاست و هر چیز دیگه ای که فکرش رو بکنید
این سن بهترین سن برای شروع ورزش موسیقی و هراستعدادیه
بهترین سن برای خوندن کتاب و رمان و شعر وخلاصه سنیه که آدم انرژی انجام کارهای زیادی رو داره
اما متاسفانه این مشکل که فکر نمیکنم حل کردنش خیلی سخت باشه داره چند سال وقت رو بیهوده از جوونها میگیره که البته برندگان این تورنمنت عظیم بهترینها نیستند
علاقه جوونهای مارو رتبه کنکورشون تعیین میکنه
وقتی از کسی رشته شو بپرسی میتونی رتبه ش رو حدس بزنی.چون صرفا رتبه آینده تو رو رقم میزنه و تو نمیتونی دنبال علاقه ت بگردی
زندگی
زندگی در کشور ما یک روال کاملا مشخص داره و هر کسی که نخواد همرنگ بقیه باشه و نخواد روال بقیه رو طی کنه از طرف بقیه و بخصوص خانواده سرزنش میشه
روال زندگی در ایران
1.بدنیا میای
2. 7 سال بدون هیچگونه اتفاق خاصی میگذره و چون بچه ای نباید سراغ آموزش بری
3.از 7 تا 14 سالگی رودقیقا مانند هردانش آموز هم سطح یا غیر هم سطح در مدارس ابتدایی و راهنمایی طی میکنی و اصلا توجه نمیکنن که آیا تو برای درس خوندن ساخته شدی یا نه
4.یواش یواش داری وارد دوره دبیرستان میشی و باید به فکر یه کلاس کنکور خوب و تضمینی باشی
5.از 15 تا 19 سالگی هم با کنکور سرگرم میشی
6.بعد 4 سال رو در دانشگاه میگذرونی و اگه خیلی پایه باشی دو سال دیگه هم روش
7.بعد نوبت سربازیه و دوسال هم اینجا میگذره
8.دیگه باید به فکر یه کار باشی و یه پولی به دست بیاری
9.حالا نوبت ازدواجه که حاصلش هم اگه خیلی حوصله داشته باشی یه بچه س
10.بقیه عمرهم میگذره تا وقتی که بازنشسته بشی که ممکنه توی این مرحله یه ذره ابتکار و تنوع باشه والبته این تنوع تاثیر مستقیم میگیره از مراحل قبلی مثل کنکور
11.مرگ
من از این زندگی از پیش تعیین شده بدم میاد.میخوام یه مدل دیگه زندگی کنم.اون طوری که از زندگیم لذت ببرم و خودم یاد بگیرم .از همه مهمتر اهدافم رو خودم مشخص کنم و راهم رو خودم انتخاب کنم وعقایدم بهم تحمیل نشده باشه
یا علی
فرهاد
من و تو عاشق از روز الستیم
و هرگز دل به این دنیا نبستیم
چه غم دنیا اگه با ما در افته
که ما از روز اول مست مستیم
متن خوبی نوشتی باید آفلاین بخونمش...
شعر هم که میگی آقـــــــا به به...:)
در مورد اون متن آخرت فکر میکنی راه حلش چیه میشه مثلا جای بچه دار شدنو با سربازی عوض کرد یا جورای دیگه...؟
این سوالاتی که داری منم داشتم ولی بنتیجه خاصی نرسیدم ما یه جورایی اسیر روند زندگی هستیم تکرار تکرار و تکرار...
اگه بنیجه ای رسیدی بمنم بگو چون منم از تکرار و مثل بقیه بودن بیزارم هر چند که به این نتیجه گاهی میرسم که عادی بودن تو این زندگی بیشتر بنفعه یعنی اون متفاوت بودن خودش گاهی یک بار میشه هر چند که خودت لذت ببری ...
پرنده
سر به شیشه های پنجره میکوبد
به گمانم که هواست
و ما سر به سنگستان باورها
به گمانی که رهایی اند..
متن خوبی نوشتی...موفق باشی..:)
ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز بهر دفع غم به کسی گر بری پناه
هم غم به جای ماند و هم آبرو رود
شعرت قشنک بود. در مورد مطلب آخرت کاش زندگی به همون سادگی بود که تو تو چند بنئ خلاصه کردی.
اگه وقت داری نوشته منو بخون و نظر بده.
بالایه!!
روزی تو امیر همه دل های زمینی...
چقد با این بیتت حال می کنم پسر...
راستی...
وقتی یه جمله می گی که مال خودت نیست...
بگو مال کیه...
ژوزه رو می گم...
همین که یک شعر چندین خطی اشکال وزنی نداره خودش خیلی خوبه .
جای کار بیشتر داری . بعضی از ابیات سست است . کلیشه ای و قالبی.
این بیت را خوشم اومد:
مستم من از آن باده چشمان سیاهت
روزی نرسان یار که هشیار بمیرم
تازه فهمیدم که تازه واردی آقا فرهاد موفق باشی...خوب مینویسی...:)
صد سال آزگار توی مدرسه ها
جون می کنی تا میشی جزء دیپلمه ها
تا که به هفت خوان کنکور میرسی
میزنن محکم تو سر سهمیه ها
بسیجی که نیستی. خانواده شهدا که نیستی. نه
تو اصلا نیستی جزء آدما
وقتی که دیگه هیچی نمیشی
وقتشه که آب بخوری تو سرباز خونه ها....