پیرمرد از شدت گریه شانه هایش می لرزید. انگار آن خاطره ای که داشت برایمان تعریف می کرد همین دیروز برایش اتفاق افتاده است. ولی سال های سال بود که از آن خاطره گذشته بود. پیرمرد ادامه داد: وقتی من جوانی شانزده ساله بودم پاهایم فلج بود. خانواده ی ما هم مسیحی بودند. در ایام محرم بود. شبی بیرون آمدم تا مراسم هیئت ها را تماشا کنم. خودم را به سختی به گوشه ی دیواری رساندم و از دور تماشا می کردم. روضه حضرت ابولفضل بود. وقتی شنیدم حاجتمندها اومدند اینجا من هم گریه ام گرفت. با آن ها گریه می کردم. آن ها می گفتند: یا عباس! من هم با آنها می گفتم. هیئت رفته بود و من تنها بودم. ولی گریه امانم نمی داد. داد می زدم: یا عباس. یا عباس. در راه خانه هم گریه می کردم. دل من شکسته بود. می گفتم: یا عباس. یا عباس. به خانه که برگشتم فکر کردند اتفاقی برایم افتاده. به اتاقم رفتم و شام را هم نخوردم. همین طور گریه می کردم و می گفتم: یا عباس. (پیرمرد حالش بد می شود. یکی از فامیل هایمان برایش آب قند می آورد. کمی از آن می خورد و ادامه می دهد) در همان لحظات بود که فردی نورانی را جلوی خودم دیدم. به من گفت: "چیه؟ چی می خوای؟ چرا صدا می کنی؟" فهمیدم که او همان حضرت ابولفضل است. گریه می کردم. به پاهایم نگاه کردم. جلو امد و دستش را روی پاهایم کشید. احساس گرمی در پاهایم احساس کردم... یا ابالفضل!
***
خوب، این بود خاطره ی شفا گرفتن و سپس مسلمان شدن یک فرد مسیحی. ولی اگر از زبان خودش می شنیدید جور دیگری بود. چند وقت پیش عکس پاپ ژان پل دوم رو تو روزنامه دیدم. چندین نفر رو بیلچر صف بسته بودند تا از دست پاپ چیزی بگیرند به امید آنکه شفا یابند. برایم جالب بود. دلم برای اون دل شکسته ها که به امید شفا گرفتن اومده بودند اونجا خیلی سوخت. با خودم گفتم کاشکی اون ها هم یه حضرت ابولفضلی هم داشتند.
***
توسلی کوتاه به حضرت علی(ع) به مناسبت میلاد ایشان:
حالا از این صحبت ها بگذریم. بیایید برویم بر در میخانه بزنیم، بگوییم ما را راه دهید. ما ها گدای در خونه ی توییم. خودمان را خاکی کنیم. بگوییم ما بدون تو نمی تونیم باشیم. آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است، یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است. آن قدر در بزنیم. در بزنیم. در بزنیم تا در را رو ما باز کنن. بگوییم یا مولا، آخه من به جز این خونه جای دیگه ای رو ندارم برم که. من هر وقت دلم می گیره، هر وقت حاجت داشته باشم، هر وقت آرامش می خوام به جز این جا کجا رو دارم برم یا مولا؟ در رو همون موقعی باز می کنن که اشکت جاری شده. دلت شکسته. یا مولا علی! دیگه نمی تونی جلوی گریه ات رو بگیری: گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟ گفت ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت. به مولامون بگیم: آقاجان! به خدا ما شرمنده ایم. آخه الان نجف چه خبره؟ ...
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر به جز از خدمت رندان نکنم کار دگر
پیر هرات
«...کاشکی اون ها هم یه حضرت ابولفضلی هم داشتند»
.
.
.
«گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟ گفت ما را جلوه ی معشوق در این کار داشت»
age khabhaye sadeghane va atrhaye moatare bidari ke az bad bootarin makanhaye khoone too mahramezoon miyoomad ta hala soalaye bi pasokham mano kafar karde bood
ایکاش ما ها که ابوالفضل ومثل اونو داریم قدرشونو بیشتر بدونیم
یا امیرالمومنین
سلام..خوش به حال اون پیر مرد ..کاش ما هم لیاقت اونو داشته باشیم..میلاد مولود کعبه مبارک.. ..........
در مورد وبلاگم ! خوشحالم که وبلاگمو خوندی ...خوب من هم از خودم مینویسم هم از بچه هام ، بیشتر وقتی دلم از چیزی بگیره از خودم مینویسم
در مورد بچه هام هم بیشتر کارها یا حرفهاشون رو مینویسم. .
خوشبختانه الان دیگه وابستگی به وبلاگ ندارم
در مورد بچه هام هم بیشتر خواهم نوشت
جون من این کس شعرا چیه که مینویسی