امروز کارنامه ی ما را به دست راستمان دادند. الحمدالله راضی هستیم! دفترچه کارنامه را باز کردم، آمد:
"السلام علیک یا علی بن موسی الرضا"
بارها از خود پرسیده ام که "موسیقی چیست؟" ، "چه تاثیری بر روی ما می گذارد؟" ، "آیا موسیقی می تواند روح یک انسان مشتاق را به سوی معبود پرواز دهد؟" یا اصلا غنا؟ به نظر من کسی که مدام به غنا گوش می کند روحش خسته می شود! ممکن است یک شادی لحظه ای برایش پدید آورد. ولی بعد از تمام شدن آن شادی موقت، نه نتنها مشکلات و تلخی هایش بر می گردد بلکه دو چندان می شود. یک کسلی تلخ! روح انسان تشنه است. آیا این شادی های زودگذر می توانند این روح را سیراب کنند؟ اگر در اشعار عرفانی هم دقت کنیم درمی یابیم که این موسیقی نیست که انسان را از زمین کنده و به آسمان ها می برد این شوق و لذت بخاطر عبادت است:
الا بذکرالله تطمئن القلوب
دیروز بود که حکایتی را از زبان سعدی در بوستان و گلستان می خواندم: روزی سعدی آوازه یک بت را در هند می شنود که مردم از همه شهرهای اطراف برای زیارت آن بت به آن شهر می آیند. بتی بود که از عاج فیل ساخته شده بود و هزاران جواهر در آن بکار رفته بود و در یک معبد بزرگ نگهداری می شد. سعدی با خود می گوید آخر چطور ممکن است این مردم ابله، اجسام بی جانی که خود ساخته اد این گونه بپرستند؟! سعدی بساط سفر را می بندد و به آن شهر سفر می کند. داخل معبد که می شود مجبور می شود که خود نیز مانند بقیه جاهلان به عبادت بت بپردازد. از یکی از خادم های معبد می پرسد" این بت چیست که شما اینگونه انرا می پرستید. این جسم با یک ضربه به زمین می خورد! " خادم عصبانی می شود و داد می زند این کافر است! این کافر است! خدام دیگر دور سعدی را می گیرند و مانند گرگانی گرسنه، آماده حمله به او می شوند. سعدی که خود را در آن وضعیت می بیند می گوید: "نه! من خودم مجذوب و شیدای این بت شدم. من فقط می خواستم بدانم که چه کرامتی از این بت بر می آید؟" یکی از خادمان می گوید: "عیبی ندارد! این بت صبح قبل از طلوع آفتاب ، با مردم دست تکان می دهد. اگر می خواهی ببینی باید شب در معبد بیدار بمانی"
سعدی تا صبح منتظر می ماند. ولی می دانست که حتما کلکی در کار است. صبح قبل از طلوع خورشید، هیاهویی در معبد به راه می افتد. طبل و دهل زده می شود. که ناگهان دست بت تکان می خورد و با مردم دست تکان می دهد. مردها فریاد می زنند ... زن ها جیغ می زنند ... سعدی هم که مجبور بود مانند آنها بت را به ظاهر عبادت کند به خودش فشار می آورد که گریه ای ساختگی بکند. گریه اش را شروع می کند. نزدیک بت می آید و دست بت را می بوسد:
بتک را یکی بوسه دادم به دست که لعنت بر او باد و بر بت پرست
سعدی کنار می آید. ولی گریه اش تمام نمی شود. انگار دست خودش نبود. با خود می گوید بس کن دیگر! بس کن! ولی هر کاری می کند گریه اش شدید تر می شود. خادمین معبد هم که خیال می کنند او مورد مرحمت بت قرار گرفته او را بر دستان خود می گیرند و بر او عزت و احترام می گذارند. خوب، ادامه ی داستان رو خودتون برین تو بوستان و گلستان بخونین. دیگه خسته شدم. چون آخر خود سعدی راز بت بزرگ را کشف می کند! فقط منظور من از گفتن این قسمت از داستان همین شوق و لذت عبادت بود.
روزگاری است که سودای بتان دین من است غم این کار نشاط دل غمگین من است
هوالهو
پیر هرات
اِ من که ندارم برم کجا بخونم !؟؟ :(
بسمک یا الله....
سلام علیکم....
بله . موسیقی که غنا باشه روح رو بیشتر خسته می کنه و لذت انی داره و این خستگی روح هم به خاطر اینه که سرشت و فطرت چیز دیگه ای رو نیاز داره نه غنا رو .....
و البته بعضی موسیقی یا هم خواسته ی روح و فطرته هم زیبا و ارامش بخش.....
موفق باشی..یا علی
بله... به خاطر کارنامه تبریک میگم و به خاطر این که امام رضا طلبیده ...
راستی در مورد موسیقی من هم موافقم به هر موسیقیی نمیشه اعتماد کرد ... چنان تو رو در افکار و خیالات غرق میکنه که خودت هم نمیفهمی ... ولی بعضی از انواع اون واقعا به روح انسان جلا میدهند.
راستی.. قضیه خرخون کثیف رو شنیدی ؟!!
سلام
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دانم
سلام داشتم مطلبی را در باره دکتر نوربخش سرچ میکردم به وبلاگ شما رسیدم اگر وقت دارید برای من نامه بدهید تا در این باره صحبت کنیم شاید من خامتراز ان باشم که به تنهایی به توانم به راه برسم کمک شما شاید گره گشا باشد
منتظرهستم مرا از لطف خود محروم نکنید
ببخشید که بهت سر نزدم
سرم خیلی شلوغ بود
من میخونم وبلاگت رو. اهل خانه هم میخونن. اگر کامنت نمی زارم یعنی نبود وقت.
تو که قصه می گی تا تهش برو حالا کی وقت داره بره گلستان رو بگرده :)
سلام بر کچل
فعلا بت کامنت نمیدم ولی این دو سایت برو قربانت غین جان
www.farsedu.com
www.motalefeh.org