بوی نسیم یارمی آید

چقدر زمان سریع میگذره.

یه محرم دیگه داره میاد.

فضای شهر عوض شده.

تو هر دو تا خیابونی که بگردی حتما یه خیمه ی کوچیک هم که برای عزادارای امام حسین برپا شده رو پیدا می کنی.

ولی جای یه نفر خالیه که بهش محرم رو تسلیت بگی ...

دیروز جمعه بوده ...

ولی هنوز اون نیومده ...

حتما امروز هم که شب اول محرمه امام زمان ناراحت بوده که یه محرم دیگه اومده و اون هنوز نتونسته بیاد ...

ولی من می دونم اون همیشه تو خیمه های امام حسین کنار بقیه می شینه ...

حدود چهل ساله که هر سال محرم یه روضه کوچیکی خونه مادربزرگم برپاست. بعضی وقت ها به خودم میگم : مگه نمیگن همیشه حضرت زهرا تو مجلس امام حسین هستش؟ مگه نمیگن همیشه امام زمان تو این مجلس ها حاظره؟ ولی آخه کدومشون میان تو این مجلس کوچیک و مختصر ما؟ الان صدتا هیئته با صدتا مداح حرفه ای یه دریا هم جمعیت .. کی به اینجا نظر میکنه؟

همون موقع مداحی که داشت برای همون هفت هشت نفری که اونجا نشسته بودند روضه می خوند گفتش : مجلس ما خیلی کوچیکه ولی به خدا یه صفای دیگه داره ...

بله.. کمیت مهم نیست کیفیت مهمه!

 

با تشکر

پیر هرات  

نقاشی

مادر خسته از خرید برگشت و به زحمت ، زنبیل سنگین را داخل خانه کشید .
پسرش دم در آشپزخانه منتظر او بود و می خواست کار بدی را که تامی کوچولو انجام داده ، به مادرش بگوید .
وقتی مادرش را دید به او گفت: « مامان ، مامان ! وقتی من داشتم تو حیاط بازی میکردم و بابا داشت با تلفن صحبت می کرد
تامی با یه ماژیک روی دیوار اطاقی را که شما تازه رنگش کرده اید ، خط خطی کرد ! »
مادر آهی کشید و فریاد زد : « حالا تامی کجاست؟ » و رفت به اطاق تامی کوچولو.
تامی از ترس زیر تخت خوابش قایم شده بود ، وقتی مادر او را پیدا کرد ، سر او داد کشید : « تو پسر خیلی بدی هستی » و بعد تمام ماژیکهایش را شکست و ریخت توی سطل آشغال .
تامی از غصه گریه کرد.
ده دقیقه بعد وقتی مادر وارد اطاق پذیرایی شد ، قلبش گرفت و اشک از چشمانش سرازیر شد .
تامی روی دیوار با ماژیک قرمز یک قلب بزرگ کشیده بود و درون قلب نوشته بود:« مادر دوستت دارم!»

مادر درحالیکه اشک می ریخت به آشپزخانه برگشت و یک تابلوی خالی با خود آورد و آن را دور قلب آویزان کرد.
بعد از آن ، مادر هرروز به آن اطاق می رفت و با مهربانی به تابلو نگاه میگرد!

 

با تشکر

پیر هرات

نامزد بازی

نامزد بازی

 

این چند روزه هر جا میرم و از هر کسی که میشنوم صحبت از انتخاب و انتخاب کردن و انتخاب شدن است،

مثلا همین "پیر هرات " خودمون نوشته :    «در انتخاب همسر دقت کنید! »

.

.

. . . .  این هم یه مطلب دیگه در مورد انتخاب...

 

گفت: بعضی از نامزدها در تبلیغات انتخاباتی خود، حرف های عجیب و غریبی میزنند.

گفتم: خب! همه نامزدها در دوران نامزدی و نامزدبازی از این حرف ها میزنند.

گفت: یکی از آنها به مردم گفته است اگر به وعده هایم عمل نکردم، مرا آتش بزنید!

گفتم: بعضی از نامزدها هنگام خواستگاری میگویند اگر با من ازدواج نکنی خودم را آتش میزنم، ولی بعد از ازدواج، طرف مقابل را آتش میزنند و جلیز و ولزش را در میاورند!

گفت: برخی از نامزدها  هم به هر گروهی از مردم، وعده ای مطابق میل آنها میدهند، مثلا به بیکاران وعده شغل، به بی خانمان ها وعدع مسکن، به معتادان وعده ....

گفتم: چه عرض کنم؟! میگویند یکی از نامزدها در جمع ماهیگیران و قایقرانان که از طوفان در دریا شکایت میکردند، به آنها قول داده بود اگر من نماینده شوم تمام سطح دریای خزر و خلیج فارس را آسفالت میکنم!

 

با تشکر

پیر صبا