باز هم جمعه ای دیگر

با تو می گوییم، از تو می پرسم

 

چرا هیچ از حج بازگشته ای، پیغام تو را برای ما نمی‌آورد؟

چرا مردم وقتی به هم می رسند، نمی پرسند:

تازگی ها از آقا چه خبر؟

چرا روزنامه هاخبری از تو نمی نویسند؟

 

چرا دیگر جمعه ها کسی در دروازه شهر به انتظارت نمی ایستد؟

چرا هیچ کس برای آمدنت نذر نمی کند؟

 

چرا دعا هایمان هم از نام تو خالی شده است؟

چرا بودنت را باور نکرده ایم؟

 

چرا وقتی به شهر ما می آیی، آمدنت را حس نمی کنیم؟

چرا نیامدنت را با نبودن یکی می گیریم؟

 

چرا چشمهایمان چنان آلوده گناه شد که شایستگی دیدارت را از کف دادیم؟

چرا زبانهایمان چنان با دروغ پیوند خورد که دیگر نتوانستیم با تو هم سخن شویم؟

 

چرا دلهایمان آن قدر سخت و سنگین است که نام تو هیچ لرزه ای بر آن نمی اندازد؟

چرا شرمنده نگاهت از همین نزدیکی ها نیستیم؟

 

چرا همراه نسیم، بوی خوش تو را، حس نمی کنیم؟

چرا صدای گامهای تو را که نزدیک می شوی نمی شنویم؟

 

چرا زودتر نمی آیی؟

چرا ظهور نمی کنی؟

چرا طلوع نمی کنی؟

(نویسنده : شوریده)

 

با تشکر

پیر هرات

نظرات 1 + ارسال نظر
شوکا جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:16 ب.ظ http://baroonsobhdam.blogsky.com

موفق باشید. مطالبتان زیبا بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد