درد دل یک دوست!


من داغونم، داغونم

سلام برادر

نمیدونی چقدر دلم پره …… نمیدونی!!!

من الان ( ……… ) هستم و ایران نیستم نمیتونم تلفن بزنم.

اما ( ………… ) واقعاً‌ خسته است……

میدونی چیه؟ من نمیخواهم 40 روز بروم یک گوشه ریاضت بکشم و همش به این فکر باشم که روز چهلم آقایم را میبینم ………

چون هر کسی چهل روز ریاضت بکشه،

هرکسی که ایمان داشته باشه میبینه ………

میفهمی؟؟!!!

حتی اگر کسی به شیطان ایمان داشته باشه، تحت تأثیر چهل روز ریاضت و خیال بافی، روز چهلم میبینتش ………………

این طبیعیه …… علم اینو میگه ……… الان از تلقین برای درمان هم استفاده میکنند ………

نمیخواهم با همه وجودم به کسی که ندیدم و 10000 مدل حدیث متناقص ازش شنیدم ایمان داشته باشم ………

چون اگر داشته باشم حتما میبینمش …………

یک موجود خیالی که برای خودم درست کردم، اونو میبینم ……… این طبیعیه …… این یه مسئله علمی هست.

اما اگر خودش بیاد …… بدون اینکه من منتظرش باشم، آن وقت هست که به حقیقتش پی می‌برم .

دوستش دارم ……………… میفهمی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

دوستش دارم …… اما اصلا جواب این محبت را نمیدهد ……… حتی یک بار هم توی خوابم نیامده ……      

چقدر برایش گریه کردم ……… اما حتی سایه‌اش را هم ندیدم.

چرا باید به کسی که فقط توی چند تا روایت به اون اشاره شده - و روایات ممکنه همه جعلی باشند – ایمان داشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چـــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

چرا باید به کسی که بیشترین و صادقانه ترین لحظه‌های عمرم را به او فکر کردم و برایش اشک ریختم،

اما حتی یکبار هم جوابم را طوری نداده که بفهمم ………    

چرا باید بهش ایمان داشته باشم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چـــــــــرا؟؟؟؟؟     

داغونم …............ داغونم میفهمی؟؟؟!!!!

یک عمر ، عمرم را به پاش گذاشتم،

اما دریغ از یک دونه نگاه ………     

یک نشونه …………

یک نشونه …………

بابا ، ابراهیم پیامبر به خدا گفت یک نشونه به من بده که قلبم مطمئن بشود ……

من که ابراهیم هم نیستم ………

این حق را ندارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟      

خسته شدم …...........

خسته

 

سلام به همه عزیزان و چشم انتظاران آقا امام زمان (عج) متن فوق مربوط به یکی از دوستانم بود که از خارج از کشور حدود یک سال پیش برایم فرستاد از اونجا که میدونم سئوال و درد دل او گریبانگیر خیلی از عاشقان و منتظران آقا امام زمان (عج) بود و از طرفی مطلع شدم که ایشان در سفر حج بسر میبرند .... لذا متن آن را بدون دستکاری در وبلاگ قرار دادم ......

از خداوند کریم و مهربون میخواهم که هر چه زودتر با ظهور آقا امام زمان (عج) چشمان بی فروغمان را به نور جمالش روشن گرداند.

و از خداوند رحیم میخواهم که این عزیز که درد دلش را خواندین توانسته باشد در صحرای عرفات و در روز عرفه در کنار مولا و مقتدایش (عج) دعای عرفه امام حسین (ع) را درک کرده باشد.

 

با تشکر

پیر هرات

 

منبع: وبلاگ دریچه ای بسوی ملکوت

درد دلی با امام زمان

روی نیاز عارفان تنها به سوی نام توست        تنها امید عاشقان دیدار روی ماه توست

 

باز هم یک جمعه دیگر گذشت! یا امام زمان!

می خواهم برای تو بنویسم.

پس آخر کی میایی؟ آخر کی می توانم روی تو را ببینم؟ جمعه ها خیلی دلتنگم.

دلم برای حرف زدن باهاتون تنگ شده. یه نفر می گفت دیگه موهای سرم داره سفید میشه. دیگه دارم افتاده می شم. ولی هنوز آقامو ندیدم. نکنه یه وقتی منم این جوری بشم. نکنه همین جوری سال ها بگذره و منم سریع پیر و افتاده بشم و نتونم ببینمتون!

دیروز چیزایی شنیدم که حسابی تکونم داد.

خبر از خیلی خیلی نزدیک بودن ظهور شما بود.

چه لذتی داشت با تو سخن گفتن

چه حالی کردم وقتی به گوشه آسمون خیره شدم و احساس کردم دارین نگاهم میکنین .

اول از همه صداتون زدم. ازتون خواهش کردم برای ۵ دقیقه فقط و فقط حواستون به من باشه. به حرفهای من.

بعد احساس کردم روتون به طرفه من شد.

بعد حس کردم منتظر شنیدن حرفهام هستین

منم شروع کردم. از غصه هام گفتم.

از مشکلات زندگیم گفتم.

همه رو با یه لبخند جواب دادین.

بهتون گفتم امام زمان شنیدم ظهورتون خیلی نزدیکه.

بعد حس کردم که اشک گوشه چشمان امام زمانم جمع شد.

هم ناراحت شدم که چرا ناراحتشون کردم، هم خوشحال شدم که بالاخره این انتظار طولانی که اول از همه برای خود امام سخت بوده، داره کم  کم تموم میشه.

از امام زمان پرسیدم اگه شما همین امروز یا همین جمعه ظهور کردین، من باید چکار کنم؟ کجا برم؟

چطوری خودم رو سریع برسونم مکه؟

اگه میتونستم مکه برم که تا حالا رفته بودم.

از امام زمان پرسیدم اگه شما ظهور کنین زندگیه ما چی میشه؟

همه برنامه ها به هم میخوره. ما داریم درس می خونیم. یک عالمه برنامه برا خودمون ریختیم.

بعد احساس کردم که امام زمان میگن صبر داشته باشین.

گفتم: چشم.

تموم زندگیمُ از شما دارم. سلامتیم رو از شما دارم. دستتون درد نکنه.چقدر شما مهربونین.

خدا کنه که هر چه زودتر ببینیمتون.

 

من کجا - یار کجا - موقع دیدار کجا ؟

دل کجا - تاب کجا - مدت بسیار کجا ؟

من تن افسرده و دل مرده و جان آزرده کجا ؟ دل بیمار کجا ؟

چشم بیمار تو بیمار نموده دل من - چشم بیمار کجا ؟ دل بیمار کجا ؟

بر سر وصل هزاران شده بس زار و نزار - موسم وصل کجا ؟ این بدن زار کجا ؟

سوختم از غم هجر و به غمت ساخته ام

تنها چیزی که می تونم بگم همینه:

اللهم عجل لولیک الفرج

با تشکر

پیر هرات

مولا علی به شهریار گفت شعرت را بخوان (قسمت دوم)

 

****************

ادامه قسمت اول :

****************

...

با شنیدن این کلمات ، اشک بر گرد چشمان آیت الله مرعشی نجفی حلقه می زند و  با تکان دادن سر ، تاکید می کند :

         "درست است ، کاملا درست است. دقیقا در همان شب و در همان ساعت بود. "

 

 

شهریار که بیشتر گیج شده ، مشتاقانه می پرسد : " ممکن است به من هم بفرمایید که در آن شب و در آن ساعت چه گذشته است ؟ من که حسابی گیج شده ام."

آیت الله مرعشی نیز کمی جابجا می شود و  شروع به تعریف کردن می کند:

 

-          آن شب من تا دیر وقت بیدار بودم ، نماز شبی و دعای توسلی. در دعای توسل از خدا خواستم که یکی از اولیای خود را در عالم خواب به من نشان بدهد. تا پلک هایم به هم رسیدند دیدم که در زوایه مسجد کوفه نشسته ام. حضرت علی (ع) نیز با هیبتی وصف نا شدنی حضور داشتند و اطرافشان را عده ای از یاران گرفته بودند که نور از وجود همه آن ها می بارید، همانند خورشیدی در میان چندین ستاره. آن ها را بجا نیاوردم. انگار که مجلس جشنی بود. آن حضرت رو کرد به دربان و فرمود : " شعرای اهل بیت را بیاورید " چندی نگذشت که چند تن از شعرای عرب وارد شدند و مؤدبانه در کناری ایستادند. امیر مؤمنان (ع) نظری از روی محبت به آنان افکند و دوباره فرمود : " شعرای فارسی زبان را نیز بیاورید . "  لحظاتی بعد محتشم کاشانی و گروهی دیگر از شعرای فارسی زبان وارد شدند و مؤدبانه در سوی دیگر مسجد به صف ایستادند. آن حضرت تک تک آن ها را نیز با نگاهی سرشار از محبت و لطف از نظر گذرانید ، انگار که در بین آن ها به دنبال کسی می گشت ولی وی را نیافت. برای سومین بار رو کرد به دربان و این بار فرمود :  " شهریار ما کجاست؟ شهریار را بیاورید. "

 

آنگاه تو وارد شدی با همین ریخت و قیافه! اولین بار تو را در آنجا دیدم. این بود که امشب وقتی تو را دیدم فوری شناختم. شهریار عزیز! قدر خودت را بدان . مولا علی به تو نظر دارد!

 

با شنیدن این ماجرا اشک، مهمان دیدگان شهریار می شود  و گریه امانش نمی دهد. انگار که بغضی ده ساله در گلویش ترکیده باشد. مدت زیادی طول می کشد تا از شدت طوفان گریه اش کاسته  شود و آیت الله مرعشی  بتواند به سخنان خود ادامه دهد:

   

-          تو هم مودبانه در برابر مولا ایستادی! آنگاه مولا به تو فرمود:

"شهریار شعرت را بخوان" و تو شروع کردی به خواندن غزلی که مطلعش چنین بود:

"علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا"

 

 

با شنیدن این جملات بار دیگر فرشته گریه عشق بر شهریار نازل می شود. وقتی این فرشته اندکی خویش را کنار می کشد ، مجالی برای آیت الله مرعشی دست می دهد تا از شهریار خواهش کند که آن غزل را برای ایشان نیز بخواند و شهریار که مستی جام عشق او را از خود بی خود کرده شروع  می کند به خواندن این ابیات:

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدارا                     که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین                   به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند                            چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ                     به شرار قهر سوزد همه جان ما سوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن                        که نگیتن پادشاهی دهد از کرم گدا را

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من                   چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا

به جز از علی که آرد پسری ابوالعجائب                       که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوشت عهد بندد زمیان پاکبازان                          چو علی که می تواند که به سر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت                 متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت           که زکوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آنکه شاید برسد به خاک پایش                        چه پیام ها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان                  که زجان ما بگردان ره آفت قضا را

چو زنم چو نای هر دم ز نوای شوق تو دم                    که من غریب خوش تر بنوازد این نوا را

همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی              به پیام شنایی بنوازد آشنا را

زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب                        غم دل به دوست گفتن چه خوش است شهریارا

 

 

با تشکر

پیر هرات