سر جلسه خواستگاری بعد از نیم ساعت،
مادر داماد: کبریت دارین؟ خانواده عروس: کبریت؟ کبریت برای چی؟ مادر داماد: والا پسرم می خواد سیگار بکشه. خانواده عروس: پس داماد سیگاریه؟! مادر داماد: سیگاری که نه. ولی مشروب خورده و بعد از مشروب سیگارکی می چسبه.. خانواده عروس: پس الکلی هم هست؟! مادر داماد: الکلی که نه هر وقت تو قمار می بازه مشروب می خوره که یادش بره. خانواده عروس: پس قمار باز هم که هست؟!! مادر داماد: اوه نه نه دوستانش تو زندان بهش یاد دادند. خانواده عروس: پس زندان هم بوده؟!! مادر داماد: زندان که چه عرض کنم، نمی خواست بره رفته بود خرید و فروش مواد گرفتنش بردنش زندان. خانواده عروس: پس قاچاقچی و معتاد هم هست؟!!! مادر داماد: ای بابا چقدر شما سخت می گیرید، گفتم که نمی خواست بره، زنش لوش داد و گرفتنش و بردنش خانواده عروس: وای..وای..وای.. همه چیز بهم خورد. عجب داماد عتیقه ای....
نتیجه اخلاقی : همیشه موقع خواستگاری رفتن کبریت همراهتون داشته باشید
با تشکر
پیر هرات
متشکرم خیلی بانمک بود از اینکه برای منم نوشته بودی ممنون.پیشنهاد میکنم حتما ادامه بده چون از همه اونایی که من دیدم با ذوقتری حتی اگه از جای دیگه برداشته باشی.
کیستی ای ستاره ی سحری؟
سلام.
مرسی که از وبلاگ من دیدن کردین.و ممنون از داستان جالبتون.
موفق باشین.
من اینو هزار سال پیشتر خونده بودم عرض شرمندگی....
سلام...مرسی که به وبلاگ من سر زدی...با اینکه این داستان را قبلا شنیده بودم ولی یادم رفته بود و مزه داد....به نوشتن ادامه بده....ما هم باز سر میزنیم...
شاد باشی...