بروید ای حریفان بکشید یار ما را

اگر کسی از تو بپرسد "تو کی هستی؟" چه جوابی به او خواهی داد؟ تو اسمت را به او می گویی. ولی اسم از آن تو نیست. چون تو بدون اسم به این دنیا آمده ای.  تو بی نام آمدی. اسم خصوصیت ذاتی تو نیست. چیزی است که یا خودت و یا دیگران آن را برویت گذاشته اند. چه تو را "اصغر" می خواندند یا "اکبر" فرقی به حال تو نمی کرد. فقط این را گذاشه اند که با دیگران اشتباه نشوی! اسم برای این لازم است که با آن تو را صدا بزنند! اما با وجود تو هیچ ارتباطی ندارد. یا اینکه می گویی: "من دکترم"،"من مهندس هستم" یا فلان کاره هستم. اما این چیزی راجع به تو به ما نمی گوید. وقتی می گویی "من پزشک هستم" تو از حرفه ات گفته ای. تو فقط اعلام می کنی که خرج زندگی ات را از کجا تامین می کنی!! تو می توانی به عنوان مهندس یا یک پزشک نان دربیاوری. چه ربطی به خود تو دارد؟ اصلا مگر وقتی به دنیا آمده بودی دکتر و مهندس بودی؟ این اطلاعاتی از تو به دست نمی دهد. یا نام پدر و مادرت را می گویی و یا شجره نامه ات را در اختیارش قرار می دهی؟ این هم نا مربوط است. چون تو را تعریف نمی کند. تولد تو در یک خانواده ی خاص امری اتفاقی است. تو می توانستی در در خانواده ای دیگر به دنیا آمده باشی و حتی متوجه این این اتفاق هم نمی افتادی!! چه مزخرفاتی!  این ها همه یک مشت دور زدن یا پیچاندن خودت هست. این ها همه مصنوعی و قلابی است. تو برای خودت یک فرد مصنوعی آفریده ای! در حالیکه خود واقعی تو همچنان در هاله ای از ابهام به سر می برد. تو فقط می توانی به او بگویی که "من فقط یک مخلوق هستم!"

 

بنده ی پیر خراباتم که درویشان او

گنج را از بی نیازی خاک بر سر می کنند

 

***

این بیت بالا رو هم فقط به خاطر پیر مغان نوشتیم! (همون قضیه اقا بزن تنگش!!) آقا ما سه شنبه برای پروژه ی درس رایانه یمان قرار بود با یکی از دوستان برویم یک شرکتی که روی امنیت اطلاعات کار می کند برای تحقیق و تفحص و جمع اوری اطلاعات! خلاصه اول سوار مترو شدیم از صنعتی شریف رفتیم مصلی. از اونجا تا شرکت رو دقیقا سه ساعت پیاده روی کردیم! آخه مگه تاکسی پیدا می شد؟ من فقط تو راه این جمله ی "عجب غلطی کردیم که ..." رو صد بار تکرار کردم. بد بختی اینجا بود که ما ساعت پنج بعد از ظهر اونجا قرار گذاشته بودیم! بالاخره هر طور که شد خودمون رو رسوندیم شرکت. نیم ساعت منتظر موندیم که تلفن آقا تموم بشه. بنده خدا تا خواست شروع کنه به صحبت کردن فهمیدیم که voice recorder مون کار نمی کنه! مجبور شدیم یه قلم و کاغذ بگیریم و همون جا یادداشت برداریم. نکات جالبی رو برامون گفت. ما هم سوال هامون رو ازش کردیم و تشکر و این حرف ها بعدش هم خداحافظی کردیم و رفتیم. خوشبختانه موقع برگشت تاکسی گیرمون اومد.

 

پیر هرات

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:02 ق.ظ

خوب!
ميشه نتيجه گرفت که بايد دفعه ديگر با آژانس بروی.

علیرضا پنج‌شنبه 19 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 05:35 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

پیر هرات جان
اگر بگیم فقط یک مخلوق هستم همه توافق نظر دارند اما اینکه انسان اشرف مخلوقات است مشکل در انسان بودنه!
خسته نباشی (بخاطر ۳ ساعت و همیشه دیگه)

رسول شنبه 21 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:04 ب.ظ http://totanj.blogspot.com

ببخشید شما؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد