آن پیر ، ز میخانه ی ما آمده بود

قبلا گفته بودم که نگاه کردن بیش از سه ثانیه حریم شکنی است. حالا یه چیز دیگه هم به این اضافه کنید. صحبت کردن زیادی! من وقتی می بینم بعضی ها در زندگی شون از این که یک دقیقه با خودشون خلوت کنند بیزارند تعجب می کنم. یعنی واقعا طرف از تنهایی خودش داره فرار می کنه! آخه این چه قدر بده واقعا. طرف از خودش می ترسه. اوشو می گوید فقط ده دقیقه سکوت. چشمانت را ببند و سپس به درون خودت برگرد. باید ذهنت را از هر چیزی خالی کنی و الی آخر!

 

این چند بیت نیز برگ سبزی است پلاسیده و پوسیده، تحفه ی این درویش در به در به محضر علما ، فضلا و دانشمندانی که این وبلاگ را مطالعه می کنند- دامت براکاتهم اجمعین!( ارواح عمه ام البته). فقط مصراع اولش از حافظ است:

 

دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود                       آن پیر، ز میخانه ی ما آمده بود

در دستش می و در دست دگر جام                             وان دست زنان سوی مغان آمده بود

در رقص و سماعش همه گل ها دربند                         از وصال رخ آن پیر طریق آمده بود

 

پیر هرات

نظرات 8 + ارسال نظر
منصور سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:22 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

بالاخره اوشو خوبه یا نه؟!!! نفهمیدیم.
فرار کار خوبی نیست
چیزی که نوشته اید (موسوم به شعر) متعدد اشکال وزنی و قافیه دارد. از شما بعیده...

پیرمغان سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:44 ب.ظ

در مورد مطلب اولت که موافقم . خیلی ها از اینکه با خودشون خلوت کنند فرار نمی کنند بلکه می ترسند که نکنه به اصل خود پی ببرند و ...
در مورد شعرت هم اولش که نظرات رو نخونده بودم می خواستم بنویسم داغونه که گفتم بذارم یه آدم واردتر بیاد بنویسه که کاش چیز دیگه ای از خدا خواسته بودم!

محمد امین چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 07:44 ب.ظ

حد تعادل را باید رعایت کرد٬دیگه. بعضی رها هم هستند که فقط درون خود هستند ودنیا دیگران وبیرون را نمی شناسند.
دیگران هم از آنها خبری ندارند.

رسول چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 08:31 ب.ظ http://totanj.blogspot.com

خیلی دوست دارم تنها باشم . تنهایی رو دوست دارم . چون :
یاری اندر کس نمی بینم
تو این دوره زمونه باید خودت به فکر خودت باشی هیچ کسی به تو فکر نمی کنه . همه فقط و فقط به خودشون فکر می کنن. هر کی گفت من به دیگران فکر می کنم بگو...

حامد چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 09:19 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

اولا میشود گفت که اوشو خوبه چون باید نیمه پر لیوان را دید.برای اینکه بی نسیب نمونی اوشو می گه: شاد باش، تا حسود و جاه طلب نباشی.
بعد اینکه به درون مردم چه کار داری که چه می گذرد. مهم این است که آدم تو خالی نباشه.

پیر خمین چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 11:52 ب.ظ

آدما نمی تونن از خودشون فرار کنن. بعضی وقتا انسان از درون خسته می شه. درست کردن این راهی جز به درون رفتن یا درد را به کسی گفتن نداره.
پند پیر:

آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آویزان رسن در چاه من (رسن: ریسمان)

هزار و یک روزنه جمعه 29 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 02:59 ق.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

یه چیز میگم شاید برات جالب باشه...من هر دفعه حرفی از آقای مجتهدی میشنوم یاد تو می افتم چون عکسشو اینجا دیده بودم اولین بار ...این خواهر ما هم که عاشق ایشون ...هی از کراماتشون واسه ما میگه...و ما یاد اینجا میفتیم!!!در مورد اوشو هم من کتابای زیادی ازش خوندم ولی خودش حرفاش کمی تکراریه اینطور نیست؟؟یه لیوان چای رو بخون منکه خوشم اومد.الان یکی از راههای فرار از تنهایی پناه بردن به موسیقی تلویزیون و ...چیزای دیگه است اینا برای کسانیه که نمیخوان صدای درون خودشونو بشنوند.ولی خوب تعادل تو هر چیزی خوبه..البته اگه بتونیم بهش برسیم.موفق باشی.

دکتر جمعه 29 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 06:42 ب.ظ

بر منکرش لعنت...ولی تو این زمونه هر کی می خواهد خلوت کنه ملت هوش میکنن.از یه طرف خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو...از یه طرف اوشو می گوید فقط ده دقیقه سکوت. چشمانت را ببند و سپس به درون خودت برگرد. باید ذهنت را از هر چیزی خالی کنی و الی آخر!چی کار کنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد