وقایع اتفاقیه

گل همه رنگش خوبه، بچه زرنگش خوبه، زندگی قشنگش خوبه…

ما که تا حالا این همه زندگی کردیم هیچ زندگی قشنگی ندیدیم مگر این که پر تحرک بوده و همراه با اتفاقات تلخ و شیرین. اگه این طوری نبود که به ما نمیگفتن پیر، میگفتن؟!

 

راستش این چند وقته با خودم میگفتم که چرا این زندگی تکراری شده، و سوال های این طوری. ولی این چتد وقته اتفاق های جالبی برام افتاده.

 

یکیش این بود که 5 شنبه یکی از اون چیزهایی که تو فیلمها خیلی دیده بودم و تا حالا خودم باهاش مواجه نشده بودم برام اتفاق افتاد… صبح زود از خونه زدیم بیرون به قصد خرید هنوز نیم ساعتی نشده بود که ناخواسته یک اتوبوس با اون هیکلش زد به ماشین ما! اون هم چی راننده اتوبوس خودش نفهمیده بود! خلاصه ما تا بریم دنبال این اتوبوس و به طرف بفهمونیم که زده به ما و راضیش کنیم که بیاد بریم کروکی بکشیم و زنگ بزنین به پلیس یه یک ساعتی گذشت. تا پلیس بیاد و ما هم بفهمیم که مدارک ماشین مونده خونه هم یه یک ساعت و نیم دیگه گذشت(یکی نبود بگه که خوب از همون اول میگفتی دیگه ما هم تکلیف خودمون رو میدونستیم!). خلاصه پس از سه ساعت پر حادثه رسیدیم به خونه. یعنی این طوری بگم تنها جایی که نرفتیم فروشگاه بود و تنها کاری هم که نکردیم خرید! تا ساعت هشت و نیم شب هم به دنبال کروکی و پیدا کردن افسر گذشت(آخه روز هجده تیر هم بود و دیگه خودتون بهتر میدونید!).

 

این طوری بود که به دستور مادرم برای فراموش کردن این حوادس رفتیم دنبال مادربزرگم، و با هم رفتیم که بریم شام رو یک جایی بیرون از خونه میل کنیم. انگار که قمر در عقرب شده باشه از قضا هیچ جای پارکی هم گیر نیومد و بعد از چند دور گشتن دست از پا دراز تر برگشتیم که بریم خونه.

 

حالا تو این گیر و ویر داداشم گیر داد که باید نون بخریم، اون هم از نوع باگت، ما هم اطاعت کردیم و رفتیم و خریدیم و برگشتیم تو ماشین که یه دفعه جا خوردم!

 

پدرم بود که داشت بلند بلند میخوند: " یه ششصد هزار تومن اینجا، چند تا  پنجاه هزار تومنی هم اینجا، یه عابر بانک و کارت ماشین و کارت شناسایی هم اینجا، یه چند تا کاغذ دیگه هم هست  "

-          بله! طوری شده ؟!

-          این همین بغل افتاده بود ما هم برداشتیم، دیدیم اینها توشه!

بله یه کیف پول پیدا شده بود! اما صاحبش شانس آورده بود چون همه چیزش اون تو بود!!!! از جمله قبض تلفن همراه که به همون وسیله هم شمارش رو گرفتیم و بهش گفتیم که بیاد کیفش رو بگیره... بنده خدا اومده بوده مهمونی که دم مغازه از ماشین پیاده میشه بره آدامس بخره که کیفش میفته و بقیش رو هم که گفتم.

***

ولی برای من قشنگترین چیز حرفی بود که مادربزرگم زد:" ولی، آدم خوبی بوده، پولش حلال بوده که دست آدم خوب افتاده وگرنه خدا میدونه دست کی میفتاد. "

 

شما هم یادتون باشه که :

1-       آدامس چیه!!! جز این که دندون ها رو خراب میکنه و درد سر داره دیگه چی داره؟

2-       هر چی قبض تلفن و قبض تلفن همراه دارید توی جیب و کیف و همه جا بذارید، یه روز به درد میخوره!

 

پ.ن: این داستان ادامه دارد...

 

یا من اذا ساله عبد اعطاه

پیر صبا

نظرات 9 + ارسال نظر
پیر هرات دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:42 ب.ظ http://pire-harat.blogsky.com

زندگی همینه دیگه!! مثلا همین دیشب بود ساعت یک نصفه شب تلفن زنگ زد. ملحفه رو کنار زدم رفتم گوشی رو برداشتم. یکی از دوستان خوب دوره ی دبستان بود. خیلی تعجب کردم. بعد از این همه سال. اون هم این موقع. خلاصه بهم گفت که همون شب خواهرش تصادف کرده. الان هم تو کماست. گفتش به پدرم بگم که دعا کنه. خلاصه رفتم خوابیدم. امروز صبح هم سر ساعت هشت و نیم بود که دوباره با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. گوشی رو برداشتم و گفتش که خواهرش فوت کرده. فردا هم تشییعش. واقعا خیلی ناراحت شدم. چون خواهرش رو می شناختم. آخه اون موقع زیاد خونه ی همدیگه می رفتیم/

خدایا چنان کن سر انجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار

ما این ها رو می گیم ولی باید حواسمون باشه که:
به قول حضرت مولانا:

مرا عهدیست باشادی که شادی آن ٍ من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان ٍ من باشد

پس یا علی مدد !!

بله خیلی خوب به منظور من اشاره کردی:

مرا عهدیست باشادی که شادی آن ٍ من باشد
مرا قولیست با جانان که جانان جان ٍ من باشد

منصور دوشنبه 22 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:41 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

یا من بیده ناصیتی
من میدونم که اون آقا یا خانم وقتی کیفش رو بهش دادین چه حالی شد.
نتیجه اینکه اگر تصادف کنید اولا به اقتصاد مملکت کمک میکنین ثانیا مردم به زندگیشون میرسن !

خوب خیلی خوبه!
نتایج اخلاقیه این مطلب به ۳ تا رسیدن!!!

هدی سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:11 ق.ظ http://hodahodi.persianblog.com

خدا رحمتش کنه خواهر دوستت رو...
متنت قشنگ بود ولی با این حالم گرفت

هدی سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:11 ب.ظ http://hodahodi.persianblog.com

گرفتم حالا...!

سجاد سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:41 ب.ظ http://paknevis.com/weblog

سلام.
بنیاد جهان بسته به عشق است؛ عشق است...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 03:14 ب.ظ http://photobabak.blogsky.com

salam
omidvaram movafagh va piroz bashid
man dar hale hazer dar otrish hastam vali ta chand vaght dige miram emrica va in aks ha kolan baraye otrishe in aks ha ham baraye khodame
web loge khobi darid
babak

آوای من چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 07:07 ب.ظ http://avayeman.blogsky.com

واقعا مالش حلال بوده.

نرگس چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:38 ب.ظ http://narcissus79.blogsky.com

زندگی خوب است اما
گوشه گلزارکی
یارکی دلدارکی
در ضمن خدمتکارکی

مامان بزرگم میخوند این شعر رو واسه پسرای فامیل تا قند تو دلشون اب بشه

رفیق پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 02:06 ب.ظ http://life-in-night.persianblog.com/

سلام بی‌وفا یه بحث تو وبلاگ ما اتفاق افتاده. دوست دارم تو هم بیای نظرتو بگی. هر جا هستی خیلی خدا حافظت باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد