رهی معیری

تا خنده شیرین نرباید دلت از دست            از تلخی جان کندن فرهاد بکن یاد
سلام
از نظراتتون و استقبال گرمتون واقعا ممنونم.
بعد مرگم می کشان گویند در میخانه ها         آن سیه مستی که خم ها را تهی میکرد کو؟
پیش امواج حوادث پایداری سهل نیست          مرد  باید  تا  نیندیشد  ز  طوفان  مرد   کو؟
جدیدا زدم تو خط اشعار رهی معیری.فوق العاده است.با اینکه شاعر معاصره ولی اشعارش آدم رو به یاد حافظ و سعدی میندازه.
رهی 59 سال زندگی کرد .در14 سالگی عاشق دختر 20 ساله ای میشه ولی چون این دختر با کس دیگه ای ازدواج میکنه رهی تا آخر عمر با کسی ازدواج نمیکنه و با مادرش زندگی میکنه . از فرط علاقه به مادر آرزوش ندیدن مرگ مادر بوده که بالاخره در سال 1347 به این آرزو میرسه و زودتر از مادرش میمیره.بیشتراشعارش هم که غم و غصه زیادی رو همراه داره متاثر از این زندگیه
اون تا آخر زندگی عاشق زندگی میکنه و با عشق هم میمیره:
تار و پود هستی ام بر باد رفت اما نرفت          عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم
یک بیت دیگه هم داره که میگه:
آن که در آغوش گرم دوست شب آرد به روز              سوختن د آتش حسرت نمیداند که چیست
وچند بیت از آخرین سروده استاد که در بستر بیماری سروده:
ندانم  کان  مه نا مهربان یادم کند یا نه؟           فریب انگیزمن باوعده ای شادم کند یا نه؟
خرابم آنچنان کز باده هم تسکین نمی یابم           لب  گرمی  شود  پیدا  که آبادم کند یا نه؟
صبا  از پیامی ده به آن صیاد سنگین دل           که تا گل در چمن باقیست آزادم کند یانه؟
من از یاد عزیزان یک نفس غافل نیم اما           نمی دانم که بعدازمن کسی یادم کند یا نه؟
رهی از ناله ام خون میچکداما نمی دانم            که آن بیدادگر گوشی به فریادم کند یا نه؟      
می خواستم یه کمی شما رو با این شاعر عالیقدر آشنا بکنم.میبخشید اگه زیاد نوشتم.بهتون توصیه میکنم که حتما اشعار رهی رو بخونید.

یا علی

فرهاد

سلام
نام
من فرهادم وبا همین اسم هم می مونم. چه لزومی داره حتما پیر باشم. شاعر می گه:
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی         محبت کار فرهادست و کوه بیستون سفتن
بگذریم.
همدان
دیشب از همدان برگشتم.واقعا خوش گذشت.مخصوصا غارعلیصدرکه کلی آب بازی کردیم و همه سرما خوردیم.بعد هم راننده اتوبوس با ما دعوا کرد و آقای آقاخانی هم راننده رو فرستاد تهران.
از جاهای دیگه ای که دیدیم میتونم هگمتانه،مقبره باباطاهر و مقبره ابو علی سینا رو نام ببرم
 توی این سفر فهمیدم که بابا طاهر چقدر شاعر تواناییه.دور تا دور فضای مقبره ش اشعاری ازش نوشته شده بود که واقعا نمیشد بدون خوندن رهاشون کرد.
یه شعری که قبلا نشنیده بودم به نظرم جالب اومد
مو آن بحرم که در ظرف آمدستم                مو آن نقطه که در حرف آمدستم
به   هر  الفی  الف  قدی  بر آیو                 الف   قدم  که  در الف  آمدستم
البته به نوع خوندن هر چهارالف دقت کنید.
موقع برگشتن به سمت تهران برای نهار توی یک پارک توقف کردیم .بعد از خوردن نهار بود که آب بازی شروع شد و از این معرکه فقط توی حوض افتادن وسرتاپا خیس شدن نصیب من شد.
حرف آخر
شاعر میگه
مرجان لب لعل تو مر جان مرا قوت             یاقوت نهم نام لب لعل تو یا  قوت
قربان   وفاتم  به وفاتم   گذری   کن             تا بوت مگر بشنوم ازرخنه تابوت

یاعلی

فرهاد

مسلمانان مرا وقتی دلی بود!

دوشنبه رفته بودیم عروسی. ما هم که خودتون می دونید رو صندلی حوصله مون سر میره، با چند تا از بچه های فامیل رفتیم بیرون سالن. از بخت بد ما، من جلو تر حرکت می کردم. یه صد متری که رفتیم یه دفعه یه مردی از پشتم داد زد: " این جا چی کار می کنین؟" من برگشتم دیدم همه در رفتند به جز من (نامردها). گفتیم اگه الان بزنیم به چاک یکم تابلو میشه! گفتم داشتیم قدم می زدیم. یه دفعه گفت: " آخه مگه اینجا پارکه که قدم می زنین؟" برگشتم بهش گفتم: "تو برو به باقیات الصالحاتت برس پیرمرد!!" (البته این جمله آخر رو تو دلم گفتم ها!! )

 

***

چند روز پیش رفته بودیم یه جایی کنفرانس درباره "امام موصی صدر" . امام موصی صدر یه فرد ایرانی بودند که به لبنان می روند و در آنجا هم محبوبیت زیادی در بین مردم پیدا می کنند. قبل از انقلاب، رهبر لیبی، قذافی، ایشون رو دعوت می کنه به لیبی. بعدش هم ایشون رو می دزده و هنوز سرنوشت ایشون معلوم نیست. می گویند که دو سال پیش یکی از زندانیان لیبی که آزاد شده بود ایشون رو دیده. البته این کار قذافی به دستور اسراییل بوده! (تکبیییر!) خلاصه، سخنران خواهرزاده ی امام موصی صدر بود. درباره ی همین ماجرا ها صحبت می کرد. آقا این قذافی دیوانه است! تعریف می کرد تو یه کشوری یه اجلاس بین المللی ای بود. آقای قذافی اومده تو یکی از خیابون های نزدیک اونجا یه خیمه زده. با هفت-هشت تا شتر. موقعی که می خواسته بره کنفرانس سوار شتراش شده وسط خیابون. بعد پلیس اومده جلوش رو گرفته! یه چیز دیگه تعریف می کرد می گفت: چند سال پس از ربوده شدن امام موصی صدر، یه هواپیمای ناشناس با دویصت دیپلمات عرب بدون هیچ هماهنگی ای اومدند تو خاک ایران بعدش اجازه فرود در تهران رو می خواستند! ایران هم اجازه نمی ده و هواپیما بر می گرده. بعدا معلوم میشه که هواپیمای ناشناس برای جناب قذافی بوده. مثلا یه مورد دیگه می گفتش که همین چند سال پیش قذافی اعلام کرده که ما برای معلوم شدن سرنوشت ایشون آماده ایم. ایران هم یه هیئتی رو برای مذاکره می فرسته که مسئولش هم ابطحی معاون رئیس جمهور بوده. جناب قذافی هم میاد اینا رو میکنه تو یه می نی بوس می بردشون وسط بیابون میگه حالا بیاین بگردین ببینیم جنازه پیدا می کنیم یا نه!! تازه لقب پسرش رو هم گذاشته سیف الاسلام! یه کارای دیگه هم تعریف می کرد من داشتم از خنده می مردم. البته صحبتش جدی بود و شنوندگان هم اصلا نمی خندیدند. ولی من خنده ام می گرفت! وقتی داشت ماجرای ابطحی رو تعریف می کرد من یه دفعه زدم زیر خنده. دیدم صد تا کله برگشتن دارن من رو نگاه می کنن!! من هم فورا یه دستمال از جیبم بیرون آوردم و جلو صورتم گرفتم که کسی ما رو نشناسه!! خدا وکیلی خیلی ضایع بود!!!

 

***

میخانه دارالشفاست و پیران میخانه طبیبان آن:

طبیبیم، حکیمیم، طبیبان قدیمیم ...

 بیایید بیایید ...

 

حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم                 بسی علتیان را زغم باز خریدیم

طبیبان فصیحیم که شاگرد مسیحیم           بسی مرده گرفتیم درو روح دمیدیم

بپرسید از آنها که دیدند نشان ها                                که تا شکر بگویند که ما از چه رهیدیم

سر غصه بکوبیم غم از خانه بروبیم             همه شاهد و خوبیم همه چون مه عیدیم

 

***

رقص عارفان:

ای یارکان رقصی کنید ...

 

رقصی کنید ای عارفان، چرخی زنید ای عاشقان

                                کامشب بود دف و دهل، نیکوترین کالای ما

قومی چو دریا کف زنان، چون موج ها سجده کنان

                                قومی مبارز چون سنان، خون خوار چون اجزای ما

 

پ.ن. خطاب به پیران میخانه: جان هر کی دوست دارین فقط با سایز هشت پی تی و فونت تاهوما مطلب بنویسید!! اول باید تو word بنویسید بعد کپی کنید. نور به قبرتون بباره!!

پیر هرات